گنجور

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۲

 

تا در میان اوباش تقسیم شد وزارت

کردند مملکت را سرمایه تجارت

طلاب گرسنه را خواندند از حماقت

در مسند شرافت از مرکز حقارت

شد آن خبیث اقطع قطاع رزق مردم

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۱ - قصیده ناتمام

 

گفتم تو کیستی کاین احسان به من نمودی

گفتا به ذات پاکم حق باصر است و اعرف

گفتم تو پیر عشقی ای شیخ پاکدامن

گفتا تو طفل راهی ای کودک مزلف

گفتم جلال دینی گفتا جلال یزدان

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳۸ - حکایت

 

گویند از خراسان شد تاجری روانه

با کاروان بغداد سوی طواف خانه

چون کاروان فرو شد در شهر بند بغداد

در آن دیار دلکش یاری بدش یگانه

گشتش ز جان پذیره بردش بخانه خویش

[...]

ادیب الممالک
 
 
sunny dark_mode