گنجور

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳

 

بر ماه و سرو آید هر لحظه صد قیامت

ز آن سرو ماه طلعت و آنماه سرو قامت

گفتم کنم ز کویت عزم سفر ولیکن

چون دیدمت نکردم جز نیت اقامت

در ماجرای عشقت جان در میانه دل

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۶

 

ای لعل آبدارت آتش فکنده در مل

بر باد داده حسنت چون خاک خرمن گل

هم خط مشکبارت اثبات دور کرده

هم زلف تو دلایل آورده بر تسلسل

خطیست گرد لعلت یا طوطی شکر چین

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۷

 

جانا بچشم رحمت بنگر به بینوایان

سلطان حسن آخر بخشای بر گدایان

بیگانه ایم با خود تا با تو آشنائیم

بیگانه وار مگذر بر کوی آشنایان

با هر که عهد بستی چون زلف خود شکستی

[...]

ابن یمین
 
 
sunny dark_mode