×
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۴۴
نقشی نبسته ایم به غیر از خیال او
حسنی نیافتم جدا از جمال او
از لوح کائنات نخواندیم هیچ حرف
کان حرف را نبود خطی از مثال او
ما را هوای چشمهٔ آب زلال نیست
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۵۰
عالم منور است به نور حضور او
خوش روشن است دیدهٔ مردم به نور او
جام جهان نماست که داریم در نظر
در وی چو بنگریم نماید ظهور او
ما و شرابخانه و رندان باده نوش
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۸۴
دنیا حکایتیست حکایت چه می کنی
حاصل چو نیست شکر شکایت چه می کنی
والی مجو ولایت او را به او گذار
بی والی و ولی تو ولایت چه می کنی
بحریست بیکران و در او ما مجاوریم
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۳۸
ای ترک نیم مست به یغما خوش آمدی
وی همچو جان نهفته پیدا خوش آمدی
الا و مرحبا مگر از غیب می رسی
ای شاهد شهادت رعنا خوش آمدی
خالی است خلوت دل ما از برای تو
[...]