افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۱
زآن قد چون صنوبر و زآن روی چون سمن،
کاخم شده است گلشن و کویم شده چمن
ماه است و ماه را نبود لعل لب عقیق
سرو است و سرو را، نبود سیم ساده تن
زلف دوتاش، آیت جادوی سامری
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۲
ای بوستان لاله رویت بهار من
بندد نگار از تو بهار ای نگار من
بر من خزان بهشت ز اردیبهشت شد
تا صفحه نگار تو آمد بهار من
دارم دلی مشوش و آشفته چون نسیم
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۳
ای ذره های کوی تو خورشید منظران
با طرّه تو جان و دل خلق توامان
صد بار بیش سوخته دلهای چون کباب
تا داده آب چشمه تیغت به تشنگان
خورشید کی به ذره حسن تو می رسد
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۶
بشکست سنگ محنت عشق تو نام من
دردا، که ریخت آب رخ و ننگ و نام من
تا من شدم غلام سگ پاسبان دوست
شد ماه، شمع محفل و کیوان غلام من
یک بوس از آن دو لعل ندارم طمع فزون
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۷
گیسو به رخ بیفکن و مه را نقاب کن
خاک سیه به فرق سر آفتاب کن
شد آب همچو سنگ ز تأثیر برد دی
تو ز آب آتشین جگر سنگ، آب کن
ساقی بهار آمد و در دست می پرست
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۹
گفتم قرین به روحی و با جان مقابلی
وه، وه که نیست قابل وزین بیش قابلی
مهرت مرا نمود بدل جای و ای عجب
این مهر بین که جسته چنین مهر منزلی
کشتیم تخم مهر و بجز دانه های اشک
[...]