حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۹
دادی به باد، طره عنبر سرشت را
کردی کساد، نکهت باغ بهشت را
سر، شمع سان ز داغ به آتش که می دهد؟
آیا کسی چه چاره کند، سرنوشت را؟
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۵
سلطان همّتم، ز جهان شسته دست را
چون سیل، پشت پا زده ام خاک پست را
انصاف، کار محتسب روزگار نیست
یکسان کند معامله، هشیار و مست را
مشکل که پر کند ز تهی کاسگی حزین
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۰
قامت شدهست خم، من دیرینه سال را
باید به روی تیغ تو دید، این هلال را
چرخی که کاست، وقت تمامی، هلال را
کی نقص شان ما ننماید کمال را
مهر خموشیم، سپر زخم ذلت است
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۱
گشتم اسیر، جلوهٔ آن خوش خرام را
دارم به رقص، از تپش خویش، دام را
غم بی شمار و همنفسی نیست در کنار
در حیرتم که با که بگویم، کدام را
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۴۲
آمال کوته است ز دنیا بریده را
کی می رسد کفد، غزال رمیده را؟
در رهگذار سیل، بود استوار کوه
وحشت حریف نیست، من آرمیده را
گوش گران، علاج لب یاوه گو کند
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۴۳
رنگین بود سخن، دل در خون تپیده را
کردم روانه نامه رنگ پریده را
وقت است اگر نصیب شود خواب راحتی
بالین کنیم دستِ ز دنیا بریده را
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۴۴
مردان کنند خوش، غم و هجر همیشه را
آب بقاست آتش تب، شیر بیشه را
گر بحر ریزیش به گلو، العطش زند
جایی که نخل حرص فروبرد ریشه را
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۷۷
افروخت بخت تیره، ز اشک مدام ما
چون داغ لاله، بی شفقی نیست شام ما
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۸۴
ای از تو داغ بر جگر لاله زارها
سرگشته در هوای تو، بوی بهارها
در پا فتادهٔ سر زلف تو سروران
از دست رفتهٔ نگهت، اختیارها
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۸۶
ای امّت نگاه تو، جادو خیالها
صحرانورد گردش چشمت، غزالها
افشاندهاند بال و پر، از بس که میزنند
پر در هوای بام تو فرسودهبالها
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۹۳
فصل بهار عشق و تماشای اشک ماست
چشم سفید ما، کف دریای اشک ماست
مستی که پشت پا به جهان خراب زد
طوفان سیل بادیه پیمای اشک ماست
بر کف گرفته کاسهٔ دریوزه، از صدف
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۹۵
روزی که غمزه اش به من خسته جنگ داشت
هر جای دل که دست نهادم، خدنگ داشت
می خواستم که خرقه به ساغر بیفشرم
ضعف خمار، دست مرا زیر سنگ داشت
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۹۶
با چشم سیر، نعمت دنیا چه حاجت است؟
تا آبرو به جاست، به دریا چه حاجت است؟
عمری ست کز تپانچه، رخی سرخ می کنیم
ما را به سرخ رویی صهبا چه حاجت است؟
ژولیده موی، بر سر ما تاج خسروی ست
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۹۷
مستی چشم یار، ز پیمانه خود است
خواب بهار، پردهٔ افسانهٔ خود است
غمهای مایه دار تو از دل نمی رود
این گنج شاهوار، به ویرانهٔ خود است
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۹۸
خار رهت، به روضهٔ رضوان برابر است
خاک درت، به چشمه ی حیوان برابر است
از شوخی نگاه تو آموختم سخن
هر نقطه ام، به چشم غزالان برابر است
خود را به چنگ لطمهٔ دنیا نیفکنی
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۹۹
تا بود داغها، دل آزرده حال داشت
این مرغ پرشکسته، چمن زیر بال داشت
در گلشن از جمال تو، ای آفتاب روی
شبنم نبود، گل عرق انفعال داشت
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۰۱
تاراج صبر، دور نگاهش رواج داشت
وبرانه های دل، چقدرها خراج داشت
از نوشخند بوالهوس، امّیدوار شد
یاد زمانه ای که، تغافل رواج داشت
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۰۲
دامن فشاند و شمع مزارم به باد داشت
گویا همان شکایت عاشق به یاد داشت
چشم سفید گشته، مرا صبح وصل شد
از بس وفا به وعده او اعتماد داشت
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۰۴
بیگانگی، به مشرب ما آشناتر است
خالی ز خلق، مجلس ما دلگشاتر است
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۰۵
غافل که سینه، آتش آهن گداز داشت
خون شد دلی که آن همه پیکان ناز داشت
او را از جور، نالهء عجزی که باز داشت
خون ستمکشان اسیرش به گردن است