سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۸
شخصم به چشمِ عالمیان خوبمنظر است
وز خُبْثِ باطنم سرِ خجلت فتاده پیش
طاووس را به نقش و نگاری که هست، خلق
تحسین کنند و او خجل از پای زشتِ خویش
سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۹
دیدار مینمایی و پرهیز میکنی
بازارِ خویش و آتشِ ما تیز میکنی
سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۱۲
خوش است زیرِ مُغیلان به راه بادیه خُفت
شبِ رَحیل ولی ترکِ جان بباید گفت
سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۳۳
خاتونِ خوبصورتِ پاکیزهروی را
نقش و نگار و خاتمِ پیروزه گو مباش
درویشِ نیکسیرتِ پاکیزهخوی را
نانِ رِباط و لقمهٔ دریوزه، گو مباش
سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۳۵
نان از برایِ کنجِ عبادت گرفتهاند
صاحبدلان، نه کنجِ عبادت برای نان
سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۳۸
عالِم که کامرانی و تنپروری کند
او خویشتن گم است، که را رهبری کند؟
سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۳۸
صاحبدلی به مدرسه آمد ز خانقاه
بشکست عهدِ صحبتِ اهلِ طریق را
گفتم میانِ عالم و عابد چه فرق بود
تا اختیار کردی از آن این فریق را؟
گفت: آن گلیمِ خویش به در میبرد ز موج
[...]
سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۴۳
همراه اگر شتاب کند همره تو نیست
دل در کسی مبند که دل بسته تو نیست