لبیبی » قطعات و قصاید به جا مانده » شمارهٔ ۳ - دو بیت منقول در ترجمان البلاغه
گر فرخی بمرد چرا عنصری نمرد
پیری بماند دیر و جوانی برفت زود
فرزانهای برفت وز رفتنش هر زیان
دیوانهای بماند وز ماندنش هیچ سود

لبیبی » ابیات پراکنده در لغت نامه اسدی و مجمع الفرس سروری و فرهنگ جهانگیری و رشیدی » شمارهٔ ۲ - به شاهد لغت چنگلوک، بمعنی کسیکه دست و پایش سست شده باشد و کژ
ای غوک چنگلوک چو پژمرده برگ کوک
خواهی که چون چکوک بپری سوی هوا

لبیبی » ابیات پراکنده در لغت نامه اسدی و مجمع الفرس سروری و فرهنگ جهانگیری و رشیدی » شمارهٔ ۴ - به شاهد لغت آروغ، بمعنی بادی که از سینه و حلق برآید
چون در حکایت آید بانگ شتر کند
و آروغها زند چو خورد ترب و گندنا

لبیبی » ابیات پراکنده در لغت نامه اسدی و مجمع الفرس سروری و فرهنگ جهانگیری و رشیدی » شمارهٔ ۹ - به شاهد لغت لت، بمعنی لخت و عمود
رویت ز در خنده و سبلت ز در تیز
گردن ز در سیلی و پهلو ز در لت

لبیبی » ابیات پراکنده در لغت نامه اسدی و مجمع الفرس سروری و فرهنگ جهانگیری و رشیدی » شمارهٔ ۱۱ - به شاهد لغت غنج، بمعنی جوال
وان بادریسه هفته دیگر غضاره شد
و اکنون غضاره همچو یکی غنج پیسه گشت

لبیبی » ابیات پراکنده در لغت نامه اسدی و مجمع الفرس سروری و فرهنگ جهانگیری و رشیدی » شمارهٔ ۱۹ - به شاهد لغت مست، بمعنی شگوه و گله
ای از ستیهش تو همه مردمان به مست
دعویت صعب منکر و معنیت سخت سست

لبیبی » ابیات پراکنده در لغت نامه اسدی و مجمع الفرس سروری و فرهنگ جهانگیری و رشیدی » شمارهٔ ۲۲ - به شاهد لغت خبزدو، بمعنی جعل
آن روی و ریش پر گه و پر بلغم و خدو
همچون خبزدوئی که شود زیر پای پخچ

لبیبی » ابیات پراکنده در لغت نامه اسدی و مجمع الفرس سروری و فرهنگ جهانگیری و رشیدی » شمارهٔ ۳۸ - به شاهد لغت مکل، بمعنی کرمی سیاه که در آبست
غلبه فروش خواجه که ما را گرفت باد
بنگر که داروش ز چه فرمود اوستاد
گفتا که پنجپایک و غوک و مکل بکوب
در خایه هل تو چنگ خشنسار بامداد

لبیبی » ابیات پراکنده در لغت نامه اسدی و مجمع الفرس سروری و فرهنگ جهانگیری و رشیدی » شمارهٔ ۶۹ - به شاهد لغت پک، بمعنی چغز ( قورباغه)
ای همچو یک پلید و چنو دیده ها برون
مانند آنکسی که مرا ورا کنی خبک
تا کی همی درآیی و گردم همی دوی
حقا که کمتری و فژاگن تری ز پک

لبیبی » ابیات پراکنده در لغت نامه اسدی و مجمع الفرس سروری و فرهنگ جهانگیری و رشیدی » شمارهٔ ۷۶ - به شاهد لغت گولانج، بمعنی حلوایی که لابرلا نیز گویند
گولانج و گوشت و گرده و گوز آب و گادنی
گرمابه و گل و گل و گنجینه و گلیم

لبیبی » ابیات پراکنده در لغت نامه اسدی و مجمع الفرس سروری و فرهنگ جهانگیری و رشیدی » شمارهٔ ۹۴ - به شاهد لغت غاوشو، بمعنی خیاری که از بهر تخم رها کنند
زرد و درازتر شده از غاوشوی خام
نه سبز چون خیار و نه شیرین چو خربوزه
