گنجور

فضولی » دیوان اشعار فارسی » مقطعات » شمارهٔ ۸

 

ای دل ملال گوشه عزلت هزار بار

بهتر ز همنشینی هر یار و آشناست

هر یار و آشنا که شود همدم کسی

یا از جماعت فقرا یا ز اغنیاست

گر منعم است و صاحب نعمت هر آینه

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » مقطعات » شمارهٔ ۹

 

ای غره بر لطافت حسن و جمال خود

آیا چرا جنون تو بر عقل غالب است

شان تو مستعد کمالات معنوی

ذات تو مستحق علو مراتب است

در قید حسن صورت فانی چه فایده

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » مقطعات » شمارهٔ ۱۲

 

پرسیدم از بتی که ترا در جهان چرا

شام و سحر تعرض عشاق عادت است

گفتا که هست رغبت عشق بتان خطا

آزار اهل عشق بتان را عبادت است

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » مقطعات » شمارهٔ ۳۰

 

بر هر چه دل نهادم و گشتم اسیر آن

چون اشتداد الفت من دید روزگار

از من ربود و سوخت دلم را بداغ هجر

گفت این سزای آنکه نهد دل بمستعار

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » مقطعات » شمارهٔ ۴۳

 

وقت سحر سوی چمن انداختم گذر

تا رفع گردد از گل و سبزه ملال من

چون پا بروی سبزه نهادم بطعنه گفت

کای بی خبر نه مگر آگه ز حال من

گر پایمال تو شده ام کم مبین مرا

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » مقطعات » شمارهٔ ۴۴

 

دی کرد التماس ز من پاک گوهری

کای رند بهر ما صفت زاهدان مگو

گفتم مجوی معرفت زاهدان ز من

زیرا که من ندیده‌ام آن قوم را نکو

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » مقطعات » شمارهٔ ۴۶

 

فریاد ازین سپهر ستمگر که در جهان

هرگز نگشته شاد ز دوران او دلی

از هر که هست برده فراغت مدار او

نه عالمی ازو شده راضی نه جاهلی

فضولی
 
 
sunny dark_mode