فضولی » دیوان اشعار فارسی » مقطعات » شمارهٔ ۸
ای دل ملال گوشه عزلت هزار بار
بهتر ز همنشینی هر یار و آشناست
هر یار و آشنا که شود همدم کسی
یا از جماعت فقرا یا ز اغنیاست
گر منعم است و صاحب نعمت هر آینه
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » مقطعات » شمارهٔ ۹
ای غره بر لطافت حسن و جمال خود
آیا چرا جنون تو بر عقل غالب است
شان تو مستعد کمالات معنوی
ذات تو مستحق علو مراتب است
در قید حسن صورت فانی چه فایده
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » مقطعات » شمارهٔ ۱۲
پرسیدم از بتی که ترا در جهان چرا
شام و سحر تعرض عشاق عادت است
گفتا که هست رغبت عشق بتان خطا
آزار اهل عشق بتان را عبادت است
فضولی » دیوان اشعار فارسی » مقطعات » شمارهٔ ۳۰
بر هر چه دل نهادم و گشتم اسیر آن
چون اشتداد الفت من دید روزگار
از من ربود و سوخت دلم را بداغ هجر
گفت این سزای آنکه نهد دل بمستعار
فضولی » دیوان اشعار فارسی » مقطعات » شمارهٔ ۴۳
وقت سحر سوی چمن انداختم گذر
تا رفع گردد از گل و سبزه ملال من
چون پا بروی سبزه نهادم بطعنه گفت
کای بی خبر نه مگر آگه ز حال من
گر پایمال تو شده ام کم مبین مرا
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » مقطعات » شمارهٔ ۴۴
دی کرد التماس ز من پاک گوهری
کای رند بهر ما صفت زاهدان مگو
گفتم مجوی معرفت زاهدان ز من
زیرا که من ندیدهام آن قوم را نکو
فضولی » دیوان اشعار فارسی » مقطعات » شمارهٔ ۴۶
فریاد ازین سپهر ستمگر که در جهان
هرگز نگشته شاد ز دوران او دلی
از هر که هست برده فراغت مدار او
نه عالمی ازو شده راضی نه جاهلی