نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » سایر اشعار » شمارهٔ ۴
دل در جهان مبند جهان یار بی وفاست
تکیه برو مکن که برو تکیه بر هواست
با او بنوش باده که باری مقرر است
داده بده که سخت حریف کژ دغاست
مارست و چاه هر چه تو بینی زمال و جاه
[...]
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » سایر اشعار » شمارهٔ ۶
بیدار شودلا که در این روزگار دون
خفته دلند و دیدهٔ بیدار مانده نیست
اندر سرای دنیی فانی عزیز من
بسیار دل مبند که بسیار مانده نیست.
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » سایر اشعار » شمارهٔ ۱۳
مرغان او هر آنچه از آن آشیان پرند
بس بیخودند جمله و بی بال و بی پرند
شهباز حضرتند دو دیده بدوخته
تا جز به روی شاه به کونین ننگرند
بر دست شاه پرورش و زقهٔافته
[...]
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » سایر اشعار » شمارهٔ ۱۴
دستی چو نیست جیفهٔ مردار بس خسند
آنها که دل به جیفهٔ مردار میدهند
دست از جهان بدار و ازو پای بازکش
کان رایگان به کافر تاتار میدهند
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » سایر اشعار » شمارهٔ ۱۵
آن کس که دل به دنیای غدار میدهد
نا پاک و سرد و واهی و غدار میشود
تیمار کار خویش خور ار عاقلی که دل
تیمار چون نیابد بیمار میشود
کم خُسب زیر سایهٔ غفلت که ناگهان
[...]
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » سایر اشعار » شمارهٔ ۲۰
گر صبحدم ز سوز غمت سر برآورم
گرد از نهاد عالم و آدم برآورم
هر دم هزار بار فرو می رود نفس
تا کی نفس فرو برم و غم برآورم؟
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » سایر اشعار » شمارهٔ ۲۴
در عشق یار بین که چه عیار میرویم
سر زیر پا نهاده چه شطار میرویم
در نقطهٔ مراد بدین دور ما رسیم
زیرا به سر همیشه چو پرگار میرویم
جانی که هست مان فدی یار کردهایم
[...]
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » سایر اشعار » شمارهٔ ۲۵
دل بر کن از جهان و جهان را گذشته دان
ز آن بیش عمر خود تو به غفلت بمگذاران
در هر نفس مکوش خلاف رضای او
خواهی که جان بری به سلامت ازین میان
بیچاره زاهدان مزور که می خرند
[...]
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » سایر اشعار » شمارهٔ ۳۱
دوشم سحرگهی ندای حق به جان رسید
کای روح پاک مرتع حیوان چه میکنی؟
تو نازنین عالم عصمت بدی کنون
با خواری و مذلت عصیان چه میکنی؟
پروردهٔ حظائر قدسی به ناز وصل
[...]
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » ملحقات » شمارهٔ ۵
تا کی هواپرستی و برگردی از خدای
تا چند دین فروشی و دنیای دون خری
در نه قدم به صدق چو مردان راهرو
زین جای پر خطا مگر از صدق بگذری
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » ملحقات » شمارهٔ ۷
بر کوه قاف سایهٔ سیمرغ کامیاب
کز دامنش عقاب بپرد به صد عتاب
زخم پرش چنانکه سحر گه به جنگ شب
دست سپیده دم بکشد تیغ آفتاب