گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۳۰

 

تا تو حریف من شدی ای مه دلستان من

همچو چراغ می جهد نور دل از دهان من

ذره به ذره چون گهر از تف آفتاب تو

دل شده‌ است سر به سر آب و گل گران من

پیشتر آ دمی بنه آن بر و سینه بر برم

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۴۱

 

تا چه خیال بسته‌ای ای بت بدگمان من

تا چو خیال گشته‌ام ای قمر چو جان من

از پس مرگ من اگر دیده شود خیال تو

زود روان روان شود در پی تو روان من

بنده‌ام آن جمال را تا چه کنم کمال را

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۴۲

 

چهره شرمگین تو بستد شرمگان من

شور تو کرد عاقبت فتنه و شر مکان من

مه که نشانده تو است لابه کنان به پیش تو

پیش خودم نشان دمی ای شه خوش نشان من

در ره تو کمین خسم از ره دور می رسم

[...]

مولانا
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۴۷

 

گر چه ز خوی نازکت سوخته گشت جان من

سوی تو می کشد هنوز این دل ناتوان من

خواب نماند خلق را در همه شهر از غمت

دور شنیده می شود در دل شب فغان من

هیچ غبارت از درون می نپذیر دم سکون

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » نوحه‌ها » شمارهٔ ۴۲

 

هجر رخت زد آتشی در نی استخوان من

روی فلک سیاه شد از اثر دخان من

سوزم و همچنان بود شوق تو در روان من

میرم و همچنان رود نام تو برزبان من

صفایی جندقی