گنجور

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲

 

ای دل و جان عاشقان خسته تیغ مرحبا

غلغله تو در سمک کوکبه تو در سما

غیرت تو هزار را برده بعالم فنا

بر سر کوی عاشقی کشته بتیغ ابتلا

باده بنوش و دم مزن صید در حرم مزن

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۵

 

دوش بر اوج لا مکان خیمه اصطفا زدم

نوبت ملک لم یزل بر در کبریا زدم

داد خدای ذوالمنن جان مرا مئی کزو

برمه و خور ز نور آن شعشعه صفا زدم

خلعت جود یافتم، بار ودود یافتم

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۲

 

ناوک غمزه می زند بر دل من نگار من

صد پی اگر جفا کند، صدق و صفاست کار من

خسرو بی نظیر من، حاکم من، امیر من

دلبر ناگزیر من، باغ من و بهار من

نور من و سرور من، حاضر من، حضور من

[...]

قاسم انوار
 
 
sunny dark_mode