گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۱۰

 

زهی رسم بناگوشت گل اندر سبزه پروردن

حرامت باد بی یاران می اندر ساغر آوردن

لطافت گویم آن یا حسن یا خود آدمی کشتن

شمایل خوانم آن یا شکل یا خود مردم آزردن

چه رویست آن، تعالی الله که نتوان زیستن بی او؟

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۰

 

خجالت دارم از کویت، ز بس درد سر آوردن

به پیشانی و روی سخت خاک پایت آزردن

چو مجمر گر برآرم زین درون آتشین دودی

ز روی مرحمت باید، بر آن دامن بگستردن

ندارم تاب سودای کمند زلف مه رویان

[...]

سلمان ساوجی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۷۳

 

دل آگاه آزاد است از اندیشهٔ مردن

چراغ طور عرفان را نباشد بیم افسردن

رمیدن باعث الفت شود روشن روانان را

که موج آغوش بگشاید ز هر پهلو تهی کردن

بود دایم دلش ز اندیشهٔ روز حساب ایمن

[...]

جویای تبریزی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۴۴

 

به خود پیچیده‌ام نالیدنم نتوان‌ گمان بردن

به رنگ رشته فربه گشته‌ام لیک از گره خوردن

حضور زندگی، آنگاه استغنا، چه حرفست این

نفس را بر در دل تا به کی ابرام نشمردن

دلی پرواز ده‌ کز ننگ کم ظرفی برون آیی

[...]

بیدل دهلوی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۳

 

مرا چون شمع هرشب سوختن و آنگه سحر مردن

بس آسان است و مشکل بی تو روزی را به شب بردن

نمی کردم تمنای هلاک خویشتن باری

اگر می بود ممکن در فراقت زندگی کردن

چو صیادم تویی از بخت خود شادم خوشا خونی

[...]

صفایی جندقی
 
 
sunny dark_mode