گنجور

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱

 

خوش آن شب کان مه رخسار و زلف پر شکن دیدم

بهار عارضش را سبزه بر گرد سمن دیدم

بر این جان بلاکش، کس نکردست آنچه من کردم

از این چشم سیه‌رو، کس مبیناد آنچه من دیدم

غبار کوی او را می‌شنیدم کحل بینایی

[...]

امیر شاهی
 

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۹۹

 

از آن ساعت که روی آن بت پیمان شکن دیدم

نبیند هیچ کس از درد و داغش آنچه من دیدم

ز لعلش خاتم پرسم بگفتا جان بدل باید

بدادم جان و لعلش را به کام خویشتن دیدم

ز برگ یاسمن گفتم شود پیراهن او را

[...]

شاهدی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۵

 

بسی بی داد در عشق از بتان سیمتن دیدم

ز بی داد بتان کافر نبیند آنچه من دیدم

گذشتم سر بسر بر ماجرای لیلی و مجنون

بیان حسن تو شرح بلای خویشتن دیدم

نشانی از خود و تمثالی از تو یافتم هر جا

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۷

 

بسی تاب از غم آن گیسوان پرشکن دیدم

که تا سر رشته وصلت بدست خویشتن دیدم

ندیدم هیچ کس را غافل از افسانه عشقت

تو بودی بر زبان هر جا دو کس را در سخن دیدم

جفا هر چند بر من بیشتر کردی نشد کمتر

[...]

فضولی
 
 
sunny dark_mode