گنجور

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۶

 

لب از می شسته وز آب لطافت روی چون گل هم

به خون دردمندان تاب داده زلف و کاکل هم

درون آی از درم کز پردهٔ هستی روم بیرون

ندارم بی‌جمالت بیش ازین صبر و تحمل هم

تأمل تا به کی تدبیر تا چند ای نکوخواهان

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۷

 

کند در دل نشیمن آن پری در دیده منزل هم

که خالی نیست از نقش خیالش دیده و دل هم

چنان می‌سوزدم شوق جمال جلوهٔ ساقی

که بر من زار می‌گیرید صراحی، شمع محفل هم

نه دشوارست بر آتش زدن خود را چو پروانه

[...]

بابافغانی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۰۹

 

خوشا عهدی‌ که غم‌ کوس تسلی می‌زد و دل هم

به کشت نادمیدن دانه ذوقی داشت حاصل هم

درشت و نرم صحرای تعلق یک اثر دارد

شلایین‌تر ز صد خارست دامنگیری‌ گل هم

به افسون نفس عمری فلکتاز هوس بودم

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۱۰

 

نه تنها ناامید وصل یارم دورم از دل هم

زبس حرمان نصیبم پیش من لیلی‌ست محمل هم

حضور عافیت از فکر خویشم برنمی‌آرد

درین بحر جنون آشوب گردابست ساحل هم

بهار عشق گلگلشت به خون غلتیدنی دارد

[...]

بیدل دهلوی
 
 
sunny dark_mode