قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱ - در مدح ابونصر مملان
می حمرا بشادی خور و زو کن روی را حمرا
که صفرای رخ من بس نباید روی تو صفرا
امامی هروی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳ - در مدح فخر الملک
چنان در چشم دل بنشست تاب قهرت ایشان را
که آتش در دل آهن که آهن در دل خارا
ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ١۵
خطابی با فلک کردم که از تیغ جفا کشتی
شهان عالم آرا و جوانمردان برمک را
زمام حل و عقد خود نهادی در کف قومی
که از روی خرد باشد بر ایشان صد شرف سگ را
نهان در گوش جانم گفت فارغ باش و خوش بنشین
[...]
شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۹
بیا در بحر و دریا شو رها کن این من و ما را
که تا دریا نگردی تو ندانی عین دریا را
اگر موجت از آن دریا درین صحرا کشد روزی
چنانت غرقه گرداند که ناری یاد از صحرا
اگر امواج دریا را بجز دریا نمی بینی
[...]
حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۶
نیاز از ناز به سازد در این ره کاسب جنگی را
بود بر گستوان بهتر بروز جنگ از هرا
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۵
به ساغر احتیاجی نیست حسن نیم مستش را
که می جوشد می از پیمانه چشم می پرستش را
به چندین دست نتوانست مژگانش نگه دارد
ز افتادن به هر جانب نگاه نیم مستش را
نمی سازد پریشان مغز را بوی حنا چندین
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۲
شکاف سینه رهبر شد به دل غمهای عالم را
تواند جاده خضر راه گردد کاروانی را
ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل دوم - مدیحهسراییها » شمارهٔ ۷ - سودای حیدر
سرت گردم بیا ساقی ز می، پر ساز و ساغر را
به آب خشک پر کن از کرم، آن آتش تر را
چنانم مست کن، از باده امروز از خم وحدت
که شور مستیم از سر برد سودای محشر را
از آن می ده که قنبر خورد و شد دیوانه و شیدا
[...]