گنجور

امامی هروی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳ - در مدح فخر الملک

 

همی گویم که لا احصی چرا: زیرا که می دانم

که از پیرایه مستغنی است گوش و گردن حورا

امامی هروی
 

امامی هروی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳ - در مدح فخر الملک

 

ولی مستظهرم زینرو که جز مدح تو در کرمان

نگفتم تا بدین غایت نگویم بعد از این حقاً

امامی هروی
 

امامی هروی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳ - در مدح فخر الملک

 

سزد گر زاده ی طبعم شد از موج تو پرورده

که در پروردن گوهر ترا دستی است چون دریا

امامی هروی
 

امامی هروی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳ - در مدح فخر الملک

 

خرد را دوش می گفتم بر آن می داردم دولت

که چون پا در رکاب آرد پناه و ملجاء دنیا

امامی هروی
 

امامی هروی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳ - در مدح فخر الملک

 

سخن در حضرت دستور شرق و غرب بر گردون

کمر در خدمت خورشید دین و ملک چون جوزا

امامی هروی
 

امامی هروی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳ - در مدح فخر الملک

 

اگر بختت دهد یاری زهی دولت ولی خواهم

که یکساعت نگردانی رخ از خورشید چون حربا

امامی هروی
 

امامی هروی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳ - در مدح فخر الملک

 

نه ماه اندر سفر گیرد فروغ از خسرو انجم

نه چرخ اندر سمر یابد شکوه از عالم بالا

امامی هروی
 

امامی هروی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳ - در مدح فخر الملک

 

خداوندا تو خورشیدی و ذره در هوایت من

گرم بی نور خود داری شوم در حال ناپیدا

امامی هروی
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴

 

از این اقبالگاه خوش مشو یک دم دلا تنها

دمی می نوش باده جان و یک لحظه شکر می‌خا

به باطن همچو عقل کل به ظاهر همچو تنگ گل

دمی الهام امر قل دمی تشریف اعطینا

تصورهای روحانی خوشی بی‌پشیمانی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴

 

تو دیدی هیچ عاشق را که سیری بود از این سودا

تو دیدی هیچ ماهی را که او شد سیر از این دریا

تو دیدی هیچ نقشی را که از نقاش بگریزد

تو دیدی هیچ وامق را که عذرا خواهد از عذرا

بود عاشق فراق اندر چو اسمی خالی از معنی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵

 

ببین ذرات روحانی که شد تابان از این صحرا

ببین این بحر و کشتی‌ها که بر هم می‌زنند این جا

ببین عذرا و وامق را در آن آتش خلایق را

ببین معشوق و عاشق را ببین آن شاه و آن طغرا

چو جوهر قلزم اندر شد نه پنهان گشت و نی تر شد

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷

 

از آن مایی ای مولا اگر امروز اگر فردا

شب و روزم ز تو روشن زهی رعنا زهی زیبا

تو پاک پاکی از صورت ولیک از پرتو نورت

نمایی صورتی هر دم چه باحسن و چه بابالا

چو ابرو را چنین کردی چه صورت‌های چین کردی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹

 

چه باشد گر نگارینم بگیرد دست من فردا

ز روزن سر درآویزد چو قرص ماه خوش سیما

درآید جان فزای من گشاید دست و پای من

که دستم بست و پایم هم کف هجران پابرجا

بدو گویم به جان تو که بی‌تو ای حیات جان

[...]

مولانا
 

مولانا » مجالس سبعه » المجلس الثالث » حکایت

 

مسی از زر بپالوی و می لافی چه سود اینجا؟

که رسوا گردی ای لافی چو سنگ امتحان بینی

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » شانزدهم

 

بیار آن می، که غم جان را بپخسانید در غوغا

بیار آن می که سودا را دوایی نیست جز حمرا

پر و بالم ز جادویی گره بستست سر تا سر

شراب لعل پیش آر و گره از پر من بگشا

منم چون چرخ گردنده که خورشیدست جان من

[...]

مولانا
 

مولانا » مجالس سبعه » المجلس الثالث » حکایت

 

مسی از زر بپالوی و می لافی چه سود اینجا؟

که رسوا گردی ای لافی چو سنگ امتحان بینی

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۴۷

 

در جنت چو تنگ آمد مثال چشمه سوزن

اگر خواهی چو پشمی شو لتغزل ذاک تغزیلا

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۶۹

 

الا یا ساقیا انی لظمن و مشتاق

ادر کأسا و لا تنکر فان القوم قد ذاقوا

مولانا
 

مولانا » مجالس سبعه » المجلس الثالث » حکایت

 

مسی از زر بپالوی و می لافی چه سود اینجا؟

که رسوا گردی ای لافی چو سنگ امتحان بینی

مولانا
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۵۷

 

اگر آدم نیفتادی برون ازجنت مأوا

وجودِ آدمی موجود کی بودی در این مأوا

یقین پس حکمتی دیگر درین باشد نه بر عمیا

برون کردندش از انهار خلد و سایة طوبا

چو پیدا کرد بی هنگام سِر باطن وحدت

[...]

حکیم نزاری
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۱۹