گنجور

 
مولانا

از این اقبالگاه خوش مشو یک دم دلا تنها

دمی می نوش باده جان و یک لحظه شکر می‌خا

به باطن همچو عقل کل به ظاهر همچو تنگ گل

دمی الهام امر قل دمی تشریف اعطینا

تصورهای روحانی خوشی بی‌پشیمانی

ز رزم و بزم پنهانی ز سر سر او اخفی

ملاحت‌های هر چهره از آن دریاست یک قطره

به قطره سیر کی گردد کسی کش هست استسقا

دلا زین تنگ زندان‌ها رهی داری به میدان‌ها

مگر خفته‌ست پای تو تو پنداری نداری پا

چه روزی‌هاست پنهانی جز این روزی که می‌جویی

چه نان‌ها پخته‌اند ای جان برون از صنعت نانبا

تو دو دیده فروبندی و گویی روز روشن کو

زند خورشید بر چشمت که اینک من تو در بگشا

از این سو می‌کشانندت و زان سو می‌کشانندت

مرو ای ناب با دردی بپر زین درد رو بالا

هر اندیشه که می‌پوشی درون خلوت سینه

نشان و رنگ اندیشه ز دل پیداست بر سیما

ضمیر هر درخت ای جان ز هر دانه که می‌نوشد

شود بر شاخ و برگ او نتیجه شرب او پیدا

ز دانه سیب اگر نوشد بروید برگ سیب از وی

ز دانه تمر اگر نوشد بروید بر سرش خرما

چنانک از رنگ رنجوران طبیب از علت آگه شد

ز رنگ و روی چشم تو به دینت پی برد بینا

ببیند حال دین تو بداند مهر و کین تو

ز رنگت لیک پوشاند نگرداند تو را رسوا

نظر در نامه می‌دارد ولی با لب نمی‌خواند

همی‌داند کز این حامل چه صورت زایدش فردا

وگر برگوید از دیده بگوید رمز و پوشیده

اگر درد طلب داری بدانی نکته و ایما

وگر درد طلب نبود صریحا گفته گیر این را

فسانه دیگران دانی حواله می‌کنی هر جا

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۵۴ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
اشکالات خوانش

# ابیات،۱۲،۱۳،۱۴،۱۵،و۱۶ خوانش نشده. .۵ بیت آخر غزل.

فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
فرخی سیستانی

بر آمد پیلگون ابری ز روی نیلگون دریا

چو رای عاشقان گردان چو طبع بیدلان شیدا

چو گردان گشته سیلابی میان آب آسوده

چو گردان گردباد تندگردی تیره اندروا

ببارید و ز هم بگسست و گردان گشت بر گردون

[...]

ناصرخسرو

خداوندی که در وحدت قدیم است از همه اشیا

نه اندر وحدتش کثرت، نه مُحدَث زین همه تنها

چه گوئی از چه او عالم پدید آورد از لولو

که نه مادت بد و صورت، نه بالا بود و نه پهنا

همی گوئی که بر معلول خود علت بود سابق

[...]

ازرقی هروی

چه جرمست اینکه هر ساعت ز روی نیلگون دریا

زمین را سایبان بندد بپیش گنبد خضرا ؟

چو در بالا بود باشد بچشمش آب در پستی

چو در پستی بود باشد بکامش دود بر بالا

گهی از دامن دریا شود بر گوشۀ گردون

[...]

قطران تبریزی

بهر چیزی بود خرسند هرکش قدر بی بالا

بهفت اقلیم نپسندد کسی کش همتی والا

ز خاک و باد و آب آتش شرف دارد فزون زیرا

که چون باشد سوی پستی بود میلش سوی بالا

ندارد هیچ مخلوقی بعالم قدرت خالق

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۲۶ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
مسعود سعد سلمان

سپاه ابر نیسانی ز دریا رفت بر صحرا

نثار لؤلؤ لالا به صحرا برد از دریا

چون گردی کش برانگیزد سم شبدیز شاهنشه

ز روی مرکز غبرا به روی گنبد خضرا

گهی ماننده دودی مسطح بر هوا شکلش

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه