گنجور

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳

 

به رنگ لاله می جوشد پری جای شکار اینجا

به خون رنگ و بوی خویش می غلتد بهار اینجا

ره شوق تو بازیگاه طفلان است پنداری

ز شوخی هر طرف دیوانه می رقصد بهار اینجا

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۶

 

جنون دانسته گستاخ تماشا می‌کند ما را

که می‌داند حجاب عشق رسوا می‌کند ما را

به ذوق بی‌خودی با بوی گل برگ سفر داریم

نیاید گر بهار از پی که پیدا می‌کند ما را

اگر دل زیر بار غم نباشد بیم رسوایی است

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۹

 

الهی آشنا کن ساقی بیگانه ما را

که از زهر نگاهی پر کند پیمانه ما را

دل از بی دردی آمد در فغان سودای عشقی کو

که در زنجیر خاموشی کشد دیوانه ما را

حدیث درد عشق ما به نام دیگران گویید

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۱

 

اگر دانم که عشقت گرمتر خواهد تب خود را

نسازم آشنای استجابت یارب خود را

دو عالم مطلب از یاد دو عالم می رود فریاد

اگر آرم به یاد خویش ترک مطلب خود را

زهر صبح دلم خورشید عالمتاب می تابد

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۲

 

ز بی سرمایگی دادم سرانجامی سر خود را

به دست صد شکست دل سپردم ساغر خود را

چنان سیر چمن شد در گرفتاری فراموشم

که هرگز از قفس نشناختم بال و پر خود را

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۱

 

نسیم بی نیازی کرد تا روشن چراغم را

هوای ناامیدی برد از سر کشت باغم را

ز گلشن می برد بی اختیارم دشت پیمایی

پریشان کرد زلف سایه سروی دماغم را

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۵۴

 

چراغم روشن است از روی آتشپاره‌ای امشب

به رغم دیده از دل می‌کنم نظاره‌ای امشب

چو چشم خویش مست جام امّیدی نمی‌دانم

چه ساغر‌های حسرت می‌کشد بیچاره‌ای امشب

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۸۰

 

هوا را سرافرازی می دهد نخل خرامانت

تذروستان شود روی زمین از موج جولانت

ز حیرت سرگرانی کم نگه اما چه می دانی

که نرگسدان کند باغ نگه را چشم خندانت

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۹۴

 

اگر یک دم خیال سرش از دل دور می‌افتد

چو مرهم زخم ما از دیده ناسور می‌افتد

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۹۵

 

نگاهش از دل ما بر سر نابود می‌رنجد

چو خوی نازکی دیر آتشی شد زود می‌رنجد

دماغ آشفته‌ام پروانه دیوانه‌ای دارم

به یاد شعله‌ای می‌سوزد و از دود می‌رنجد

برای خاطری چون غنچه پژمرده حیرانم

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۰۰

 

شهید خوی گرمش مهر را در کینه می‌پیچد

نگه در دیده می‌دوزد نفس در سینه می‌پیچد

عجب گر از خمارم صبح شنبه دیده بگشاید

ز بس در کلبه‌ام دود شب آدینه می‌پیچد

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۰۱

 

گمان دارم که در زیر فلک قحط فضا گردد

در این گلشن اگر یک غنچه امید وا گردد

نظر تنگی است این گردون که با وسعت نمی‌سازد

به تنگ آید دل گرمی اگر مطلب روا گردد

کمانداری است بیرحمی که زورش کس نمی داند

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۱۱

 

اگر آهی کشم افشاگرِ صد راز می‌گردد

اگر مژگان زنم بر هم پرِ پرواز می‌گردد

دلم صیدی است فتراکش نفس در سینه دزدیدن

به جولانگاه آن ترک شکار‌انداز می‌گردد

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۱۲

 

دلی کز بی‌خودی گرم سراغ عشق می‌گردد

به گرد شهر و کو بر کف چراغ عشق می‌گردد

ز تاب مهربانی می‌پزد در تابه خامی

کسی کز درد تو قانع به داغ عشق می‌گردد

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۱۵

 

فلک بر کاردانی‌های اهل هوش می‌خندد

قضا چون در نبرد آید به جوشن‌پوش می‌خندد

به رنگ موج پرواز کناری در بغل دارم

که بحر از شرطه بادش به صد آغوش می‌خندد

ببین از جبهه یاقوت و سیمای صدف روشن

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۱۹

 

بر قصد طره سنبل چو زلفش تاب بر دارد

درآید آفتاب از پا چو سر از خواب بر دارد

به سیل گریه دادم در سر کویش دل خود را

مگر غافل خیال گل کند از آب بردارد

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۲۲

 

اگر امروز دل در سینه پرواز دگر دارد

پری دیده است این دیوانه انداز دگر دارد

همه تحسین بلبل می کنند اما نمی دانند

کسی گر بشنود پروانه آواز دگر دارد

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۲۷

 

کدامین جلوه یارب اختیار این چمن دارد

که ما را در طلسم سایه سرو و سمن دارد

ز تاراج غمش راهی به دلها کرده ام پیدا

نگاهش سرگران با هر که می گردد به من دارد

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۳۲

 

ز مژگان می‌کند رم چشم آهویی که او دارد

ز وحشت می‌گریزد وحشت‌خویی که او دارد

شود آیینه تا در برکشد عکس خرامش را

ز رشکم می‌کشد آه از سر کویی که او دارد

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۳۳

 

ز بیداد تو عاشق خاطر بی‌کینه‌ای دارد

جدا هر ذره خاکسترش آیینه‌ای دارد

خمار دوستی درد سرش جاوید می‌ماند

صداع می همین دود شب آدینه‌ای دارد

اسیر شهرستانی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode