که ای منصور گفتی رمز مطلق

خدایم من تو گفتستی اناالحق

ز ما گوی وز ما میزن اناالحق

که من خود مینمایم راز مطلق

ز سر تا پای من بنگر تو مطلق

که بیشک میزند اینجا اناالحق

چه بازی میکند این پیر عاشق

گهی فاسق گهی در کعبه صادق

زنم بیخود درینجاگه اناالحق

ازو گفتم بر تو سر مطلق

توانی یافت عشق اینجا به تحقیق

گرت معشوق بخشد عین توفق

یکی داند مرا جان بخش مطلق

حیات جاودانی بخشم الحق

از ایشان گردی اینجا واصل حق

چنین دان در حقیقت سر مطلق

که همچون من شوی اینجای الحق

که اینجا گه زدم دم از تو مطلق

شود یکرنگ آنگه در اناالحق

بگوید همچو ما اسرار مطلق

جهان جان توئی و سر مطلق

که میگوئی ز ذات خود اناالحق

در این آیینه گفتستی اناالحق

هر آئینه چو خود دیدی تو مطلق

در این آیینه گفتستی اناالحق

تو حقی گفتهٔ اسرار مطلق

گمان برداشت اینجا کل مطلق

جمال دوست دید وزد اناالحق

چرا میگوئی اینجا گه اناالحق

مرا برگوی اکنون راز مطلق

کسی داند که همچون من شود حق

بگوید در اناالحق راز مطلق

نمودار است اینجا سرّ مطلق

در اینجا میزند با ما اناالحق

مرا وصلت دراینجا گاه مطلق

از آن جانم زند هر دم اناالحق

بجز من کس نمیگوید اناالحق

که دیدستم حقیقت راز مطلق

ز ذات اروصل یابی در اناالحق

شوی و بازگوئی سر مطلق