صفای اصفهانی » دیوان اشعار » مثنوی » بخش ۲۹ - جواب
ز یک ویرانه در شرع آنکه شد پست
هزاران گنج باد آورد در دست
ادیب الممالک » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۵ - حسبحال آذربایجان و خراسان هنگام تعدیات و بمباردمان سپاهیان روس تزاری
رخ از ماورد روشن لب ز می مست
بسان لاله در باغ دلم رست
ادیب الممالک » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱ - شادروان شاپور
مرا از این تماشا شد دل از دست
ز بانگ مرغ و بوی گل شدم مست
ادیب الممالک » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱ - شادروان شاپور
شده هوش از سر و رفته دل از دست
دل از دلدار یغما سر ز می مست
اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۱۱۱ - ز خاک نرگسستان غنچه ئی رست
ز خاک نرگسستان غنچه ئی رست
که خواب از چشم او شبنم فرو شست
خودی از بیخودی آمد پدیدار
جهان دریافت آخر آنچه می جست
اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۲۶۸ - کسی کو «لا اله» را در گره بست
کسی کو «لا اله» را در گره بست
ز بند مکتب و ملا برون جست
بهن دین و بهن دانش مپرداز
که از ما میبرد چشم و دل و دست
اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۳۰۴ - جوانمردی که دل با خویشتن بست
جوانمردی که دل با خویشتن بست
رود در بحر و دریا ایمن از شست
نگه را جلوه مستی ها حلال است
ولی باید نگه داری دل و دست
اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۳۵۲ - بگو از من به پرویزان این عصر
بگو از من به پرویزان این عصر
نه فرهادم که گیرم تیشه در دست
ز خاری کو خلد در سینهٔ من
دل صد بیستون را میتوان خست
ایرج میرزا » مثنویها » عارف نامه » بخش ۲
برو عارف که ایرج پاکبازست
از این کونها و کسها بینیاز است
ایرج میرزا » مثنویها » عارف نامه » بخش ۸
مگو عارف پرستیدن چه شیوست
که در جنگل سبیکه جزء میوهست
ایرج میرزا » مثنویها » عارف نامه » بخش ۹
بیا عارف که دنیا حرف مُفتست
گهی نازک گهی پَخ گه کُلفت است
ایرج میرزا » مثنویها » عارف نامه » بخش ۱۱
کسانی میزنند از بهر تو دست
که مانند تو نادانند یا مست
ایرج میرزا » مثنویها » شمارهٔ ۱۰ - شاعر این بیت ها را گِرداگِردِ تصویرِ خویش نوشته است
دو خادم یافتندم غافل و مست
برای غارتم گشتند هم دست
ملکالشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۲۵ - خیال مستان
ز من گر بشنوی از می بکش دست
سگ دیوانه به از مردم مست
ملکالشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۲۸ - از تهران تا قمصر
براینمطلب کهخود عین سئوالست
فزودن، موجب رنج و ملال است
ملکالشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۳۰ - سی لحن موسیقی
شمار جمله الحانی که پیوست
بُدیدرسالشمسیسیصدوشست
ملکالشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۳۰ - سی لحن موسیقی
شمار سیزده «شبدیز» نامست
«شب فرخ» شب ماه تمام است
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۵۶ - در محبت
چو علت حق بود حق بیزوالست
محبت را زوال اینجا محال است
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱۰۴ - آقای بهمنی یکی از شعرای گستاخ
گرش دستی بصورت زدنه کین است
که تادیب است و عین رحمت اینست
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱۰۴ - آقای بهمنی یکی از شعرای گستاخ
حقیقت نارضائی خود ملالست
چرا گفتن به کار ذوالجلال است