نمود عشق داری در حقیقت

حقیقت داری از عین شریعت

غم ما میخورند اینجا حقیقت

سپرده جملگی راه شریعت

به امیدی که میدارند طاعت

بیا پیوسته از بهر سعادت

درت از عشق بگشاید حقیقت

نماید باز جان در دید دیدت

کسی را نیست تاب هجر محنت

کز آن محنت بیابد عشق حرمت

نکو کرده نکو خواهد حقیقت

یقین ای شیخ دین بهر شریعت

ندیدم به ز عشق اینجا حقیقت

که در عشق است پیدا دید دیدت

چو بگشادی در خود درحقیقت

روی در اندرون دید دیدت

درون از گنج شو بیشک حقیقت

یقین مر اژدهای این طبیعت

همه جویان این جان حقیقت

ولی او نیست در بند طبیعت

که بردار است نقش ما حقیقت

خبردار است از حکم شریعت

چو با گنجست این دم در حقیقت

طلسم بود بشکست و طبیعت

وصال آن لحظه باشد در حقیقت

که یکسان گردد این دید طبیعت

چو قرآن رهبر است اینجا حقیقت

یقین قرآن بخوان بین دید دیدت

زهی قرآن که دانی در حقیقت

نموده راز جانان در شریعت

بجز هو نیست چیزی در حقیقت

که هو آمد یقین ذات شریعت

مرا وصلست از قرآن حقیقت

دم از قرآن زدم اندر شریعت

تو از نوری و ذاتی در حقیقت

سپهسالار دینی و شریعت

سلامت میکنم اینجا سلامت

که ازتو یافتم عین وصالت

تو او را باز بین اینجا حقیقت

مرو بیرون تو از سرّ شریعت