فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴۰ - نشستن موبد در بزم با ویس و رامین و سرود گفتن رامین به حال خود
هوا چون چشم رامین گشته گریان
به درد آنکه زو شد ماه پنهان
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴۰ - نشستن موبد در بزم با ویس و رامین و سرود گفتن رامین به حال خود
نبود او را زیان از برف و باران
که اندر جانش آتش بود سوزان
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴۰ - نشستن موبد در بزم با ویس و رامین و سرود گفتن رامین به حال خود
جهان را بود آن شب بیم طوفان
که اشک چشم او شد جفت باران
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴۰ - نشستن موبد در بزم با ویس و رامین و سرود گفتن رامین به حال خود
نگارینا روا داری بدین سان
تو در خانه من اندر برف و باران
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴۱ - آگاهى یافتن موبد از قیصر روم و رفتن به جنگ
سپه گرد آمد اندر مرو چندان
که دشت مرو تنگ آمد بریشان
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴۱ - آگاهى یافتن موبد از قیصر روم و رفتن به جنگ
گرامی دارمش همواره چونان
که دارد مردم آزاده مهمان
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴۲ - بردن شاه موبد ویس را به دز اشکفت و صفت دز و خبر یافتن رامین از ویس
ز سختی سنگ او مانند سندان
نکردی کار بر وی هیچ سوهان
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴۲ - بردن شاه موبد ویس را به دز اشکفت و صفت دز و خبر یافتن رامین از ویس
به رفتن هر یکی خندان و نازان
مگر رامین که گریان بود و نالان
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴۲ - بردن شاه موبد ویس را به دز اشکفت و صفت دز و خبر یافتن رامین از ویس
اگر باشد تنم بی روی جانان
همان بهتر که باشم نیز بی جان
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴۲ - بردن شاه موبد ویس را به دز اشکفت و صفت دز و خبر یافتن رامین از ویس
به باران تازه گردد روی گیهان
چرا پژمرده شد رویم ز باران
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴۲ - بردن شاه موبد ویس را به دز اشکفت و صفت دز و خبر یافتن رامین از ویس
فتاده در عماری زار و نالان
بیامد با شهنشه تا به گرگان
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴۲ - بردن شاه موبد ویس را به دز اشکفت و صفت دز و خبر یافتن رامین از ویس
بود مر باد او را گرد پیکان
چنان چون ابر او را سنگ باران
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴۳ - زارى کردن ویس از رفتن رامین
دل من با دل تو نیست یکسان
ترا دامن همی سوزد مرا جان
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴۴ - آمدن رامین به دز اشکفت دیوان پیش ویس
تو گفتی همچو رامین باغ و ایوان
ز بهر آن صنم بودند گریان
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴۴ - آمدن رامین به دز اشکفت دیوان پیش ویس
بدو گفت ای خجسته مرغ بیجان
رسول من توی نزدیک جانان
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴۴ - آمدن رامین به دز اشکفت دیوان پیش ویس
دمان باد سموم از زهر ایشان
میان باد زهر آلوده پیکان
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴۴ - آمدن رامین به دز اشکفت دیوان پیش ویس
کنون از دست سرمای زمستان
نشیند دیدبان در خانه لرزان
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴۴ - آمدن رامین به دز اشکفت دیوان پیش ویس
هوا خرد به آرام دل و جان
چنان داند که چیزی یافت ارزان
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴۴ - آمدن رامین به دز اشکفت دیوان پیش ویس
شبی چونان، به از عمری نه چونان
چه خوش بود اندر آن شب وصل ایشان
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴۴ - آمدن رامین به دز اشکفت دیوان پیش ویس
عقیق از جام زرین گشته رخشان
چو یاقوتش ز پروین گشته خندان