گنجور

شیخ بهایی » کشکول » دفتر اول - قسمت اول » بخش دوم - قسمت اول

 

چه خوش نازی است ناز خوبرویان

ز دیده رانده را در دیده جویان

به چشمی خیرگی کردن که برخیز

به دیگر چشم دل دادن که مگریز

به صدجان ارزد آن نازی که جانان

[...]

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر اول - قسمت سوم » بخش سوم

 

هزار جان به غارت برده ویشه

هزارانت جگر خون کرده ویشه

هزاران داغ ویش از ویشم اشمر

هنی نشمرته از اشمرته ویشه

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر اول - قسمت سوم » بخش سوم

 

مکن در کارها زنهار تاخیر

که در تاخیر آفتهاست جان سوز

بفردا افکنی امروز کارت

زکندی های طبع حیلت آموز

قیاس امروز گیر از حال فردا

[...]

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر اول - قسمت سوم » بخش سوم

 

هر آن کو غافل از حق یک زمان است

در آن دم کافر است اما نهان است

اگر آن غافلی پیوسته بودی

در اسلام بر وی بسته بودی

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر اول - قسمت سوم » بخش سوم

 

ترا این پند بس در هر دو عالم

که برناید زجانت بی خدا دم

زحق باید که چندان یادآری

که گم گردی گر زیادش در گذاری

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر اول - قسمت سوم » بخش چهارم - قسمت دوم

 

جوانی گفت پیری را چه تدبیر

که یار از من گریزد چون شوم پیر

جوابش داد پیر نغز گفتار

که در پیری تو هم بگریزی از یار

بر آن سر کاسمان سیماب ریزد

[...]

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر اول - قسمت سوم » بخش پنجم - قسمت اول

 

بیا تا دست از این عالم بداریم

بیا تا پای دل از گل برآریم

بیا تا بردباری پیشه سازیم

بیا تا تخم نیکوئی بکاریم

بیا تا از غم دوری از اندر

[...]

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر دوم » بخش سوم - قسمت دوم

 

بسا منکر که آمد تیغ در مشت

مرازد تیغ وشمع خویش را کشت

بسا دانا که از من گشت خاموش

درازیش از زبان آمد سوی گوش

من از دامن چو دریا ریخته در

[...]

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر چهارم - قسمت اول » بخش اول - قسمت اول

 

شنیدستم که روزی کرد لیلی

به قصد فصد سوی نیش میلی

چو زد لیلی به حی نیش از پی خون

به هامون رفت خون از دست مجنون

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر چهارم - قسمت اول » بخش اول - قسمت دوم

 

چو از مژگان فشانی قطره ی آب

چو آتش افکند در جان من تاب

ز معجزهای حسن توست دانم

که از آب افکنی آتش به جانم

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر چهارم - قسمت اول » بخش سوم - قسمت اول

 

از آن اندیشه کن کاین جان بدبخت

بزندان فراموشان کشد رخت

کسی کو از تو بسیار آورد یاد

همی گوید که مسکین آدمیزاد

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر چهارم - قسمت اول » بخش چهارم - قسمت اول

 

صلای باده زد پیر خرابات

بیا ساقی که فی التأخیر آفات

سلوک راه عشق از خود رهائی است

نه قطع منزل و طی مقامات

جهان مرآت حسن شاهد ما است

[...]

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر چهارم - قسمت دوم » بخش اول - قسمت اول

 

چو می بینم کسی کز کوی او دلشاد می آید

فریبی کز وی اول خورده بودم یاد می آید

گرم اقبال روزی یار گردد

غنوده بخت من بیدار گردد

برآن درگاه خواهم داد از این دل

[...]

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر چهارم - قسمت دوم » بخش سوم - قسمت اول

 

زمغروری کلاه از سر شود دور

مبادا کس به زور خویش مغرور

بسا دهقان که صد خرمن بکارد

ز صد خرمن یکی را برندارد

تحمل را به خود کن رهنمونی

[...]

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر چهارم - قسمت دوم » بخش سوم - قسمت اول

 

جهان آن به که دانا تلخ گیرد

که شیرین زندگانی تلخ میرد

کسی کز زندگی با درد و داغ است

به وقت مرگ خندان چون چراغ است

زمان خود جز این کاری نداند

[...]

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر چهارم - قسمت دوم » بخش سوم - قسمت دوم

 

کشتئی آورد در دریا شکست

تخته ای زآن جمله بر بالا نشست

گربه و موشی چو برآن تخته ماند

کارشان با یکدگر ناپخته ماند

نه ز گربه موش را روی گریز

[...]

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر پنجم - قسمت اول » بخش اول

 

مخور بسیار چون کرمان بی زور

به کم خوردن کمر بربند چون مور

حرام آمد علف تاراج کردن

به دارو طبع را محتاج کردن

مخور چندان که خرماخوار گردد

[...]

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر پنجم - قسمت اول » بخش اول

 

ظهور جمله ی اشیا به ضد است

ولی حق را نه مانند و نه ند است

چو نبود ذات حق را ضد و همتا

ندانم تا چگونه دانی او را

چو نور حق ندارد نقل و تحویل

[...]

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر پنجم - قسمت اول » بخش اول

 

به شادی شغل عالم درج میکن

خراجش میستان و خرج میکن

گشائی بند بگشایند بر تو

فرو بندی، فروبندند بر تو

بزرگی بایدت، دل در سخابند

[...]

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر پنجم - قسمت اول » بخش دوم - قسمت اول

 

بود نور خرد در ذات انور

بسان چشم سر در چشمه ی خور

اگر خواهی که بینی چشمه ی خور

ترا حاجت فتد با چشم دیگر

چه چشم سر ندارد طاقت و تاب

[...]

شیخ بهایی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode