گنجور

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۵۲ - در عذر

 

تو آن کریمی کز التفات خاطر تو

نیاز تا به ابد در نعیم و ناز افتد

خرد سزای تو نا معنییی به دست آرد

هزار سال در اندیشهٔ دراز افتد

به بیست بیت مدیح تو در کرم بینی

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۵۶

 

خدایگانرا از چشم زخم ملک چه باک

چو بخت آتش فتح و سپند می‌آرد

هنوز ماه ز تایید تو همی تابد

هنوز ابر ز انعام تو همی بارد

ز خشکسال حوادث چگونه خشک شود

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۹۹

 

بسا سخن که مرا بود وان نگفته بماند

ز من نخواست کس آنرا و آن نهفته بماند

سخن که گفته بود همچو در سفته بود

مرا رواست گر این در من نسفته بماند

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۰۰ - شکایت از دهر

 

جفای گنبد گردان به پایه‌ای برسید

کز آن فرازتر اندر ضمیر پایه نماند

خرد چو مورچه در تشت حیرتست ازآنک

مدبران را تدبیر تشت و خایه نماند

از آفتاب حوادث چنان بسوخت جهان

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۲۲ - در هجا

 

ترا هجا نکند انوری معاذالله

نه او که از شعرا کس ترا هجا نکند

نه از بزرگی تو زانک از معایب تو

چه جای هجو که اندیشه هم کرانکند

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۲۹

 

خدایگانا آنی که دوستدارانت

ز نور رای تو دانم ستاره رای شوند

قبول درگه تو چون بیافتند به قدر

چو ساکنان مجره سپهرسای شوند

به بنده خانهٔ تو بر امید آنکه مگر

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۳۰ - در تهدید و هجو قاضی هری

 

به خشک ریش گری در هری ندیدستی

ز هجو روی سیاهی که نوبتی بیند

کنون به خیمه زدن دانه‌ای پراکندی

که مرغ ذکر تو تا جاودان از آن چیند

در آن دو لفظ سخن چاردست و پای شتر

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۳۵ - در هجا

 

چه خیر باشد در خیل و لشکری که درو

نجیب مشرف و عارض فرید لنگ بود

شکست پای یکی زود تا نه دیر رسد

خبر که دست دگر نیز زیر سنگ بود

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۴۷ - در قضا و قدر

 

خدای کار چو بر بنده‌ای فرو بندد

به هرچه دست زند رنج دل بیفزاید

وگر به طبع شود زود نزد همچو خودی

ز بهر چیزی خوار و نژند باز آید

چو اعتقاد کند کز کسش نباید چیز

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۵۵ - در مفارقت

 

خدایگانا نزدیک شد که صبح ظفر

زظل گوهر چترت شود سیاه وسفید

ایا وجود ترا فیض جود واهب کل

به عمر ملک سلیمان و نوح داده نوید

تویی که سایه عدلت چنان بسیط شده

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۶۵ - مطایبه ملکشاه پدر سلطان سنجر با مرد اعرابی

 

حکایت است به فضل استماع فرمایند

به شرط آنکه نگیرند از این سخن آزار

به روزگار ملکشه عرابیی خج کول

مگر به بارگهش رفت از قضا گه بار

سؤال کرد که امسال عزم حج دارم

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۶۹

 

من و سه شاعر و شش درزی و چهار دبیر

اسیر و خوار بماندیم در کف دو سوار

دبیر و درزی و شاعر چگونه جنگ کنند

اگر چه چارده باشند وگر چهار هزار

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۸۵

 

چهار چیز همی خواهم از خدای ترا

بگویم ار تو بگویی که آن چهار چه چیز

به پات اندر خار و به دستت اندر مار

به ریشت اندر هار و به سبلت اندر تیز

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۹۵

 

شب سیاه به تاریکی ار نشینم به

که از چراغ لئیمان به من رسد تابش

جگر بر آتش حرمان کباب اولیتر

که از سقایهٔ دونان کنند سیر آبش

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۰۱ - از نجیب‌الدین کاتب سیاهی خواهد

 

اگر به رنج ندارد اجل نجیب‌الدین

که هیچ رنج مبادش ز عالم بدکیش

به پاره‌ای سیهی بر سرم نهد منت

به شرط آنکه دگر دردسر نیارم بیش

به وقت خواندن این قطعه دانم این معنی

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۰۸ - در شکایت از ممدوح خویش حمیدالدین

 

دراز گشت حدیث درازدستی ما

سپید گشت به یک ره سپیدکاری برف

زمین و آب دو فعلند پر منافع سخت

هوا و آب دو بحرند پر عفونت ژرف

فغان من همه زین عیش تلخ و روی ترش

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۱۴ - تعریف شراب کند

 

غذای روح بود بادهٔ رحیق‌الحق

که لون او کند از لون دور گل راوق

به طعم تلخ چو پند پدر ولیک مفید

به نزد مبطل باطل به نزد دانا حق

حلال گشته به احکام عقل بر دانا

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۳۲ - در نقدی که یکی از امرا در مرثیهٔ سیدابوطالب نعمه بدو کرده بود گوید

 

به نظم مرثیه‌ای در که چون ز موجب آن

یتیم‌وار تفکر کنم برآشوبم

امیر عادل در یک دو بیت نقدی کرد

هنوزش از سر انصاف خاک می‌روبم

وزان نشاط که آن نظم ازو منقح شد

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۳۵ - به شخصی تکلف فرماید

 

امیر زنگی چون بامداد باز آید

نبشته عرض کنم وان کلاه بفرستم

نبشته بودی کان جزو بیتها بفرست

سپاس دارم فردا پگاه بفرستم

حسین گفت که جو خواستست حق داند

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۴۳ - در اشتیاق دوستی و طلب مکاتبات ازو

 

ز روزگار به یک نامهٔ تو خرسندم

که در دعا همه آن خواهم از خداوندم

شنیده‌ام که به خرسند کم گراید غم

غمم چراست که از تو به نامه خرسندم

ز هرچه باشد خرسند را بسنده بود

[...]

انوری
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode