ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۶۹
دلیت باید پر عقل و سر ز جهل تهی
اگرت آرزوست امر و نهی و گاه و شهی
هنرت باید از آغاز، اگر نه بیهنری
محال باشد جستن بهی و پیش گهی
کجاست جای هنر جز به زیر تیغ و قلم؟
[...]

ظهیر فاریابی » قطعات » شمارهٔ ۱۰۶
سر ملوک جهان شهریار روی زمین
تویی که از تو بنازد کلاه و تخت مهی
همیشه کار تو این است و کار توست خود این
که کشوری بستانی و عالمی بدهی
تو از کرم شده ای سرخ روی چون گلنار
[...]

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۵۸
پیام داد به من هاتف سحرگاهی
که نیم شب به حمل رفت شمس از ماهی
هنوز اوّلِ شعبان به رسمِ برغندان
ز دست رویِ نکو می چرا نمی خواهی
ثواب می کن و از جاده ی صواب مگرد
[...]

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۰
به ماه وسرو تو رانسبتی نبودگهی
نه سرو راست قبائی نه ماه را کلهی
مگر که چشم تو دارد به عاشقان سرجنگ
که صف کشیده ز مژگان به گرد اوسپهی
بیا معافر بدار این دل خراب مرا
[...]

محیط قمی » هفت شهر عشق » شمارهٔ ۱۲۳ - در منقبت شاه ولایت حضرت علی بن ابیطالب علیه السلام
خوشا دمی که لبم را به لب چو جام نهی
لبت به بوسم و قالب کنم زشوق تهی
رخ نکوی تو دیدن بود صباح الخیر
از آن که خرم و خندان چو گل به صبح گهی
از آن زمان که عیان شد، چه زنخدانت
[...]
