سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۳
چه خوش بود دو دلارام دست در گردن
به هم نشستن و حلوای آشتی خوردن
به روزگار عزیزان که روزگار عزیز
دریغ باشد بی دوستان به سر بردن
اگر هزار جفا سروقامتی بکند
[...]
سعدی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۱۶ - از او بپرس!
کسی ملامتم از عشق روی او میکرد
که خیره چند شتابی به خون خود خوردن؟
ازو بپرس که دارد اسیر بر فتراک
ز من مپرس که دارم کمند در گردن
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۹۶۵
نمیتوان دل یاری زخود بیازردن
نه نیز هم دل خود را ز غیر آزردن
میان این دو دلم نیست حاصلی دیگر
مگر مناظره ای کردن و غمی خوردن
مگر به چاره بر لب کشند جان مرا
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۹۷۳
مرا به فخر بود طوق فقر در گردن
خطا بود به نعیم خسان طمع کردن
ز لحم خوک غذا ساختن بسی بهتر
که جان و تن به طعام یتیم پروردن
به گلخن از پی نان ریزه راستی به از آن
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۹۷
توان به خامشی از عمر کام دل بردن
دراز می شود این رشته از گره خوردن
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳۴
گرت هواست به هر نیک و بد به سر بردن
دلی چو آینه باید به دست آوردن
به هرزه جان چه کَند کوهکن نمیداند
که روزی دگران را نمی توان خوردن
به جانفشانی اگر ابروت اشاره کند
[...]
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۵
زیاده فیض توان از شکستگان بردن
که عطر گل شود افزون بوقت پژمردن
بود بخانه تاریک با چراغ شدن
ز فیض بندگی دوست، زنده دل مردن
شکستگی است، نشان درستی ایمان
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۹۱۱
مرا ز عشق بسی منت است بر گردن
که بازداشته شوقم زخواب وز خوردن
نه بار کس ببرد گردنم نه گوش حدیث
که حلقههاست ز زلفت به گوش و بر گردن
چنان به نان جواَم خوش که برنجان شهان
[...]