گنجور

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۱۱۷ - هم در مدح اتسز گوید

 

شهی که نقش نگین جلال شد نامش

همه ملوک زمانه اسیر در دامش

خدایگان جهان، شاه شیردل اتسز

که شیر چرخ بترسد ز شیر اعلامش

جمیل گشت معالی بحسن اقبالش

[...]

وطواط
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۸۷

 

مباد با کس دیگر ثنا و دشنامش

که هر دو آب حیاتست پخته و خامش

خمار باده او خوشترست یا مستی

که باد تا به ابد جان‌های ما جامش

ستم ز عدل ندانم ز مستی ستمش

[...]

مولانا
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۹

 

سپیده دم که شد از خانه عزم حمامش

هزار دلشده شد خاک ره به هر گامش

چو کند جامه ز تن جامه خانه را افروخت

فروغ صبح دگر از صفای اندامش

چو برگ گل که بود در گلاب خانه نشست

[...]

جامی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰۱

 

چو گل کسی که هوای تو برده آرامش

ز موج بیخودی باده بشکند جامش

کند ز زلف تو صیاد، خاک از آن بر سر

که غیر خاک چو غربال نیست در دامش

جواب نامه ی ما را، ز بس تغافل کرد

[...]

سلیم تهرانی
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۶۸ - بایرن

 

مثال لاله و گل شعله از زمین روید

اگر بخاک گلستان تراود از جامش

نبود در خور طبعش هوای سرد فرنگ

تپید پیک محبت ز سوز پیغامش

خیال او چه پریخانه ئی بنا کرد است

[...]

اقبال لاهوری
 
 
sunny dark_mode