گنجور

جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۱۱۷

 

ازین دیار برفتیم و خوش دیاری بود

به آب دیده بشستیم اگر غباری بود

ز آستان شریفت اگر فتادم دور

گمان مبر که درین کارم اختیاری بود

دلا به هجر بسوز و بساز با خواری

[...]

جلال عضد
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲۵

 

خوش آنکه دل زغم هجر بر کناری بود

زیمن وصل تو فرخنده روزگاری بود

هزار زخم اگر میرسید خوش بودم

که مرهم دلم از وصل چون تو یاری بود

تو آن گلی که فلک با وجود یوسف هم

[...]

اهلی شیرازی
 

عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزل‌ها » شمارهٔ ۴۹ - خوش آن زمان

 

خوش آن زمان که دلم پای‌بند یاری بود

به کوی باده‌فروشانم اعتباری بود

بیار باده که از عهد جم همین مانده است

به یادگار، چه خوش عهد و روزگاری بود

به اقتدار چه نازی که روزی ایران را

[...]

عارف قزوینی
 

ملک‌الشعرا بهار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰

 

میان ابرو و چشم تو گیر و داری بود

من این میانه شدم کشته این چه کاری بود

تو بی‌وفا و اجل در قفا و من بیمار

بمردم از غم و جز این چه انتظاری بود

مرا ز حلقهٔ عشاق خود نمی‌راندی

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 
 
sunny dark_mode