گنجور

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۱۹

 

به روزگارِ سلامت، شکستگان دریاب

که جبرِ خاطرِ مسکین بلا بگرداند

چو سائل از تو به زاری طلب کند چیزی

بده وگرنه ستمگر به زور بستاند

۲ بیت
سعدی
 

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۲۳

 

به عذر و توبه توان رستن از عذابِ خدای

ولیک می‌نتوان از زبانِ مردم رَست

۱ بیت
سعدی
 

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۲۸

 

شکوفه، گاه شکفته است و گاه خوشیده

درخت، وقت برهنه است و وقت پوشیده

۱ بیت
سعدی
 

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۳۱

 

همی گریختم از مردمان به کوه و به دشت

که از خدای نبودم به آدمی پرداخت

قیاس کن که چه حالم بود در این ساعت

که در طویلهٔ نامردمم بباید ساخت

۲ بیت
سعدی
 

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۴۳

 

هزار خویش که بیگانه از خدا باشد

فدای یک تن ِ بیگانه کآشنا باشد

۱ بیت
سعدی
 

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۴۶

 

نه آنکه بر درِ دعوی نشیند از خلقی

وگر خِلاف کنندش، به جنگ برخیزد

اگر ز کوه فرو غلطد آسیا سنگی

نه عارف است که از راهِ سنگ برخیزد

۲ بیت
سعدی
 

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۴۸

 

نماند حاتمِ طایی ولیک تا به ابد

بمانْد نامِ بلندش به نیکویی مشهور

زکات مال به در کن که فَضْلهٔ رَز را

چو باغبان بزند، بیشتر دهد انگور

۲ بیت
سعدی