گنجور

جامی » بهارستان » روضهٔ ششم (در مطایبه) » بخش ۷

 

شرابخواره چو بر خویشتن روا دارد

که سبلت از قی ناپاک می بیالاید

سگ از مثانه گر ابریق آب گرم آرد

که غسل سبلت ناپاک او کند شاید

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ ششم (در مطایبه) » بخش ۹

 

فقیه شهر زند لاف آن به مجلس عام

که آشکار و نهان علوم می داند

جواب هرچه از او پرسی آن بود که به دست

اشارتی بکند یا سری بجنباند

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ ششم (در مطایبه) » بخش ۱۶

 

ز زشتی است که سلطان شرع نپسندد

که عضوهای فرود از کمر برهنه کنی

چو رویت از همه جا زشت تر بود چه عجب

که رو بپوشی و جای دگر برهنه کنی

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ ششم (در مطایبه) » بخش ۲۲

 

چو میزبان بنهد خوان مکرمت آن به

که از ملاحظه میهمان کنار کند

نه آن که بر سر خوان لقمه لقمه او را

به زیر چشم ببیند به دل شمار کند

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ ششم (در مطایبه) » بخش ۲۳

 

چنان ز پایه مردی فتاد خواجه برون

ز بس فسردگی و خام ریشی و سردی

که گر هزار فضیلت رسد ز مردانش

قدم برون ننهد از حدود نامردی

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ ششم (در مطایبه) » بخش ۲۴

 

به شهریاری گاو و خرم دهی مژده

رعیتی که بود خاص شهریار تویی

شمار لشکریانم ز خرس و خوگ کنی

نخست کس که درآید درین شمار تویی

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ ششم (در مطایبه) » بخش ۳۰

 

چو هیچ چیز نشد حاصلت چه می پرسی

که روزگار فلان در چه چیز می گذرد

شمار عمر کسان می کنی نمی دانی

که در مقابله عمر تو نیز می گذرد

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ ششم (در مطایبه) » بخش ۳۲

 

گمان خام طمع آن بود که بر همه خلق

فریضه است که با وی شوند احسان سنج

چو خامی طمع او به پختگی نرسد

فتد ز تنگدلی در مضیق محنت و رنج

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ ششم (در مطایبه) » بخش ۳۳

 

خوش آنکه خصم به عیبی که طعنه تو زند

به رغم وی ز چنان عیب رسته بنشینی

وز این نشستن بی عیب خوشتر آن باشد

که مبتلا شده او را به عیب خود بینی

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ ششم (در مطایبه) » بخش ۳۸

 

لئیم اگر به شتر بخشدت عطا مستان

که این ز عادت اهل کرم برون باشد

قلاده ای که ز منت به گردنش بندد

هزار بار ز بار شتر فزون باشد

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ ششم (در مطایبه) » بخش ۴۶

 

عجب مدار ز ممدوح اگر کند احسان

بجای مادح خود گرچه نیک و بد گوید

ز بحر جود کند رشحه ای روان که بدان

ز لوح خاطر خود حرف ذم خود شوید

جامی
 
 
sunny dark_mode