گنجور

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱

 

چشم تو از حد می برد با عاشقان بیداد را

از ناله مرغان چه غم آن دل سیه صیاد را

مردم به دور روی تو در گریه اند از آه من

شرطست باران ریختن در موسم گل باد را

گفتی ز بنیاد افکنم آن را که بر من دل نهد

[...]

کمال خجندی
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵

 

هر صبح‌دم پیغام خود گویم به زاری باد را

تا عرض حال دل کند آن سرو حوری‌زاد را

پیش درش افتاده‌ام بر خاک ره چون بندگان

زین باب دیدم در شرف اسباب پیش افتاد را

گر رفت اشکم در زمین از تربیت‌های غمش

[...]

قاسم انوار
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴

 

آن کز جفا آموخت رسم و ره بیداد را

کاش از وفا آموزدت چندی طریق داد را

ما را فتاد این ماجرا، کس را چه باک از رنج ما

از صید پیکان بلا، نبود خبر صیاد را

لعلت که دل یاقوت او، خون جگرها قوت او

[...]

صفایی جندقی
 
 
sunny dark_mode