گنجور

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲

 

دنبال اشک افتاده‌ام جویم دل آزرده را

از خون توان برداشت پی نخجیر پیکان خورده را

با این رخ افروخته هر جا خرامان بگذری

از بادِ دامن می‌کنی روشن چراغ مرده را

گر ترک چشم رهزنت نشناخت قدر دل چه شد؟

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۳ - در مدح شاه‌جهان

 

دل را کی آن طاقت بود کز فکر جانان بگذرد

با یک جهان لب‌تشنگی از آب حیوان بگذرد

من راه هجران را بخود هرگز نمی دادم ولی

آتش ره خود واکند چون از نیستان بگذرد

هر کس که بیند حال من داند که هجران دیده ام

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۰

 

ای کاش صد دل باشدم ای جان و دل قربان تو

چون سبحه یک یک بهره‌مند از کاوش مژگان تو

محراب ابروی ترا نازم که پیوسته در او

صفهای طاعت پیش و پس استاده از مژگان تو

جانا کجا داری خبر از اشک بی آرام ما

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۸

 

ننشستن نقش امید، از نقش بد بسیار به

آئینه را عریان تنی، از جامه زنگار به

غواص تا دم می زند گوهر نمی آید بکف

گوهرشناس ار کس بود خاموشی از گفتار به

هر لب که بی آهی بود، کم از لب چاهی بود

[...]

کلیم