×
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۸۲
چند ای معلم هر روز تا شب
باشد غزالم محبوس مکتب
شد فرش دیبا از سبزه صحرا
ارسله معنا یرتع و یلعب
تعلیم و آداب او را چه حاجت
[...]
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۱
سر دهانت ناگشته مدرک
اهل یقین را افکنده در شک
از روی و زلفت دارم همیشه
صبحی همایون شامی مبارک
صد تیغ رانی حاشا که گردد
[...]
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۷۱۸
هر کس که بیند آن لعل خندان
انگشت حیرت گیرد به دندان
با سرو قدت لاف بلندی
از سر نهاده بالابلندان
راه غمت را با آن درازی
[...]
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۹۸۰
از سبزه بر گل خط می فزایی
دل می فریبی جان می ربایی
هر دم چه آیی از دیده در دل
خود را به مردم تا کی نمایی
شد عمرم آخر در جست و جویت
[...]
جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۱
هرگز ندیدم رسم حبیبان
همچون تو کردن خو با رقیبان
غوغای زاغان ببریده گل را
پیوند صحبت از عندلیبان
هرگز نیاری یاد اسیران
[...]