گنجور

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸ - در ستایش امیر نظام گروسی فرماید

 

چو در خواب شد دیده پاسبان‌ها

نوای درای آمد از کاروان‌ها

به محمل گزیدند جا خوبرویان

به تن‌ها دمیدند گفتی روان‌ها

سمن‌سینگان توأم اندر کژابه

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۳

 

چو شد چهره شاهد صبح ابلج

ز خورشید بستند زرینه هودج

بت من کمر بسته آمد به مشکو

سلحشور و شاکی السلاح و مدجج

به خویی چو مینو به مویی چو عنبر

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۸

 

مه من که خورشید گردون غلامش

بگل پای سرو اندرون از خرامش

دو ابروی پیوسته اش با دو عارض

دو ماه نواست و دو بدر تمامش

دل از سنگ سازد تن از سیم سازد

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۹

 

چو زد تکیه بر تخت سلطان دانش

به فرهنگ شد بسته پیمان دانش

ز شرق هنر تافت خورشید دولت

برآمد در حکمت از کان دانش

به هنجار سیارگان گشت روشن

[...]

ادیب الممالک
 
 
sunny dark_mode