گنجور

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۶

 

زهی بر خطت آسمان سر نهاده

جهان بر سر جاهت افسر نهاده

تف تیغ خونخوار آتش فشانت

عدوی ترا خون به دل در نهاده

وشاقان افلاک یعنی کواکب

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۱

 

بدیدند مه، ساقیا می چه داری

که آمد گه عشرت و میگساری

بکردیم سی روز آن میهمان را

بانواع خدمت بسی جان سپاری

سبک دل شدیم از فراقش بیا تا

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۲

 

جهان چون جنان شد ز باد بهاری

چه عذرست ساقی حرامی نیاری

درافگن بدان آب خشک آتش تر

چو با دست گیتی مکن خاکساری

ز کاشانه برخیز و مجلس برون بر

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 
 
sunny dark_mode