×
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۶
خوش ست آن که با خویش جز غم ندارد
ولی خوشترست آن که این هم ندارد
قوی کرده پیوند ناسور پشتش
گرانمایه زخمی که مرهم ندارد
سرابی که رخشد به ویرانه خوشتر
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۱
دریغا که کام و لب از کار ماند
سخنهای ناگفته بسیار ماند
گدایم نهانخانهای را که در وی
در از بستگیها به دیوار ماند
جنون پرده دارست ما را که ما را
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۲
بتی دارم از اهل دل رم گرفته
به شوخی دل از خویشتن هم گرفته
ز سفاک گفتن چو گل برشکفته
درین شیوه خود را مسلم گرفته
رگ غمزه از نبش مژگان گشوده
[...]