فردوسی » شاهنامه » جمشید » بخش ۳
چو ابلیس پیوسته دید آن سخن
یکی بند بد را نو افگند بن
بدو گفت گر سوی من تافتی
ز گیتی همه کام دل یافتی
اگر همچنین نیز پیمان کنی
[...]
فردوسی » شاهنامه » جمشید » بخش ۴
از آن پس برآمد ز ایران خروش
پدید آمد از هر سویی جنگ و جوش
سیه گشت رخشنده روز سپید
گسستند پیوند از جمّشید
بر او تیره شد فرّهٔ ایزدی
[...]
فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۱
چو ضحاک شد بر جهان شهریار
بر او سالیان انجمن شد هزار
سراسر زمانه بدو گشت باز
برآمد بر این روزگار دراز
نهان گشت کردار فرزانگان
[...]
فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۲
چنان بد که هر شب دو مرد جوان
چه کهتر چه از تخمهٔ پهلوان
خورشگر ببردی به ایوان شاه
همی ساختی راه درمان شاه
بکشتی و مغزش بپرداختی
[...]
فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۳
چو از روزگارش چهل سال ماند
نگر تا به سر برش یزدان چه راند
در ایوان شاهی شبی دیر یاز
به خواب اندرون بود با ارنواز
چنان دید کز کاخ شاهنشهان
[...]
فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۴
برآمد برین روزگار دراز
کشید اژدهافش به تنگی فراز
خجسته فریدون ز مادر بزاد
جهان را یکی دیگر آمد نهاد
ببالید برسان سرو سهی
[...]
فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۵
نشد سیر ضحاک از آن جست جوی
شد از گاو گیتی پر از گفتگوی
دوان مادر آمد سوی مرغزار
چنین گفت با مرد زنهاردار
که اندیشهای در دلم ایزدی
[...]
فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۶
چو بگذشت ازان بر فریدون دو هشت
ز البرز کوه اندر آمد به دشت
بر مادر آمد پژوهید و گفت
که بگشای بر من نهان از نهفت
بگو مر مرا تا که بودم پدر
[...]
فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۷
چنان بد که ضحاک را روز و شب
به نام فریدون گشادی دو لب
بران برز بالا ز بیم نشیب
شده ز آفریدون دلش پر نهیب
چنان بد که یک روز بر تخت عاج
[...]
فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۸
فریدون به خورشید بر برد سر
کمر تنگ بستش به کین پدر
برون رفت خرم به خرداد روز
به نیک اختر و فال گیتی فروز
سپاه انجمن شد به درگاه او
[...]
فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۹
چو آمد به نزدیک اروندرود
فرستاد زی رودبانان درود
بران رودبان گفت پیروز شاه
که کشتی برافگن هم اکنون به راه
مرا با سپاهم بدان سو رسان
[...]
فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۱۰
طلسمی که ضحاک سازیده بود
سرش بآسمان برفرازیده بود
فریدون ز بالا فرود آورید
که آن جز به نام جهاندار دید
وزان جادوان کاندر ایوان بدند
[...]
فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۱۱
چوکشور ز ضحاک بودی تهی
یکی مایه ور بد بسان رهی
که او داشتی گنج و تخت و سرای
شگفتی به دل سوزگی کدخدای
ورا کندرو خواندندی بنام
[...]
فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۱۲
جهاندار ضحاک ازان گفتگوی
به جوش آمد و زود بنهاد روی
چو شب گردش روز پرگار زد
فروزنده را مهره در قار زد
بفرمود تا برنهادند زین
[...]
فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۱
فریدون چو شد بر جهان کامگار
ندانست جز خویشتن شهریار
به رسم کیان تاج و تخت مهی
بیاراست با کاخ شاهنشهی
به روز خجسته سر مهرماه
[...]
فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۲
ز سالش چو یک پنجه اندر کشید
سه فرزندش آمد گرامی پدید
به بخت جهاندار هر سه پسر
سه خسرو نژاد از در تاج زر
به بالا چو سرو و به رخ چون بهار
[...]
فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۳
فرستادهٔ شاه را پیش خواند
فراوان سخن را به خوبی براند
که من شهریار ترا کهترم
به هرچ او بفرمود فرمانبرم
بگویش که گرچه تو هستی بلند
[...]
فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۴
سوی خانه رفتند هر سه چوباد
شب آمد بخفتند پیروز و شاد
چو خورشید زد عکس برآسمان
پراگند بر لاژورد ارغوان
برفتند و هر سه بیاراستند
[...]
فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۵
نهفته چو بیرون کشید از نهان
به سه بخش کرد آفریدون جهان
یکی روم و خاور دگر ترک و چین
سیم دشت گردان و ایرانزمین
نخستین به سلم اندرون بنگرید
[...]
فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۶
برآمد برین روزگار دراز
زمانه به دل در همی داشت راز
فریدون فرزانه شد سالخورد
به باغ بهار اندر آورد گرد
برین گونه گردد سراسر سخن
[...]