گنجور

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷

 

بهل ذکر چشمان خونریز را

بمان فکر زلف دل آویزرا

دل و جان بیاد خدا زنده دار

بحق چیز کن این دو ناچیز را

اگر مستی آرزو با شدت

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸

 

بده ساقی آن جام لبریز را

بده بادهٔ عشرت انگیز را

میی ده که جان را برد تا فلک

درد کهنه غربال غم بیز را

چه پرسی زمینا و ساغر کدام

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱

 

نکردیم کاری درین بندگی‌ها

ندیدیم خیری از این زندگی‌ها

از این زندگی‌ها نشد کام حاصل

درین بندگی‌هاست شرمندگی‌ها

بیا عشق ویران کن صبر و طاقت

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴

 

شبی رو بحق آر ای جان مخسب

بنال از غم درد پنهان مخسب

ترا چارهٔ باید از بهر درد

بسوز شبش ساز درمان مخسب

بیک شب اگر چاره شد خواب کن

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶

 

اگر راه یابم ببوم و برت

سراپا قدم گردم آیم برت

بکویت بیابم اگر رخصتی

ببوبت کنم عیش در کشورت

ندارم شکیب از تو ای جان من

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۶

 

الهی بکامم شرابی فرست

شرابی زجام خطابی فرست

مرا کشت رنج خمار الست

دگر باره از نو شرابی فرست

دلم تا صفا یابد از زنگ غم

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۰

 

بمهر تو دادم دل و جان عبث

بعشقت گرو کردم ایمان عبث

زدین و دل من چه حاصل مرا

گرفتی هم این را و هم آن عبث

چه میخواهی از جانم ای بی وفا

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۹

 

دلا فیض بر از لقای صباح

ببر عطر جان از هوای صباح

ترا هر چه مشکل شود تیره شب

بجو حل آن از هوای صباح

صباحست مشکل گشای جهان

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۱

 

اگر سوی شام ار بری میرود

اجل آدمی را ز پی میرود

دلا سازره کن که معلوم نیست

کزین خاکدان روح کی میرود

دی عمر آمد بهاران گذشت

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۲

 

کجا میرود روح و کی میرود

کجا و کی از پیش وی میرود

کجا و کی و کی بود روح را

که این هر دو تن راز پی میرود

زامر خدایست روح و خدا

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۴

 

برون آی و خورشید رخ بر افروز

شب فرقت ماست مشتاق روز

ز هجر تو تا چند سوزد دلم

جمالی بر افروز و هجران بسوز

فراق تو تاکی گهی وصل هم

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۴

 

بیا ساقیا بر سرم نور پاش

که از حدّ مستی گذشت انتعاش

ز عشقست تا روز مستیش پود

بجز ساقی من از دل خوش قماش

پیاپی بده ساقیا جام می

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۷

 

گذر کن ز بیغولهٔ نام و ننگ

بشه راه مردان درآبی درنگ

رسوم سفیهان ابله بمان

که رسم سفیهان کند کار تنگ

فراخست و هموار راه خرد

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۸

 

دلم بحر و عشق تو در وی نهنگ

نهنگی که جا کرده بر بحر تنگ

هزاران هزار ار غم آید بدل

کند جمله را لقمهٔ عشق شنگ

غمم بر سر غم نه و شاد باش

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۴۷

 

خدایا مرا از من آزاد کن

ضمیرم بعشق خود آباد کن

سرم را بیاد خودت زنده کن

روان مرا منبع یاد کن

بروی خودت باز کن دیده‌ام

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۵۰

 

الهی ز عصیان مرا پاک کن

در اعمال شایسته چالاک کن

چو بآبی بسر ریزم از بهر غسل

دلم را چو اعضای تن پاک کن

هجوم شیاطین ز دل دوردار

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۵۶

 

دلی داشتم رفت از دست من

کجا آید آن یار در شست من

نه بشناختم قدر والای دل

ربود از کفم طالع پست من

همه تار و پودم ز دل رسته بود

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲۵

 

خدایا دلم را گشادی بده

دکان غمم را کسادی بده

بده شادئی از پی شادئی

گشادی پس هر گشادی بده

چو دادی مرا کشتی اهل بیت

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۳۸

 

خوشا فال آن کو دوچارش شوی

خوشا ‌حال آنکو نگارش شوی

خوش آن بیدلیرا که پرسش کنی

خوش آن بی کسیرا که یارش شوی

خوش آشفته‌ایرا که آئی برش

[...]

فیض کاشانی