×
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۱
جان به خلوت سرای جانان رفت
دل سرمست سوی مستان رفت
آفتابی به ماه رو بنمود
گشت پیدا و باز پنهان رفت
مدتی زاهدی همی کردم
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۲
یار ما رفت گوییا جان رفت
جان چه قدرش بود که جانان رفت
عمر ما بود رفت چه توان کرد
در پی عمر رفته نتوان رفت
هر که با ما دمی نشد همدم
[...]
هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۵۱ - در خاتمهٔ کتاب گوید
هر کجا هدهد سلیمان رفت
به پر و بال مور نتوان رفت