صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۳۴
تا خط از لعل گهربار تو سر بر زده است
رشته آهی که سر از دل گوهر زده است
خال گستاخ تو چون لاله جگر سوخته ای است
که سراپرده خود بر لب کوثر زده است
روی او دیده گدازست وگرنه نگهم
غوطه در چشمه خورشید مکرر زده است
دست کوتاه مرا سلسله جنبان شده است
شانه تا دست در آن زلف […]

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱
سبزه نو که ز گلزار رخت سرزده است
رقم نسخ گل از غالیه تر زده است
چون خط سبز تو یک حرف ندیده ست صبا
عمرها دفتر گل گر چه به هم برزده است
خط مشکین تو دودیست کز آتش برخاست
آن ازین دود که آتش به جهان درزده است
داشت مقصود هواداری سرو تو صبا
زان همه مشت که بر فرق […]

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲
حرف عشقت مگر امشب ز یکی سرزده استکه حیا این همه آتش به گلت در زده است
زده جام غضب آن غمزه مگر غمزدهایطاق ابروی تو را گفته و ساغر زده است
شعلهٔ شمع جمالت شده برهم زده آهمرغ روح که به پیرامن آن پرزده است
خونت از غیرت اشک که به جوش است که بازگل تبخاله ز […]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۱
موج هرجا، در جمعیتگوهر زده است
تب حرص استکه ازضعف به بستر زده است
غیر چشم طمع آیینهٔ محرومی نیست
حلقه بر هر دری، این قفل، مکرر زده است
محو گیرید خط و نقطهٔ این نسخهٔ وهم
همه جا کاغذ آتش زده مسطر زده است
از پریشاننظری، چاره محال است اینجا
سنگ بر آینهٔ ما دل ابتر زده است
عقل داغ است ز […]
