×
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۵
مردمی نرگس او می داند
جادویی غمزه او می خواند
زلف او پهلوی خال لب او
گویی از شهد مگس می راند
کار عاشق که چو ما باریک است
[...]
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۵۹ - حکایت آن شیخ صفی ابوتراب نسفی که در اثنای جهاد بین الصفین بالین استراحت نهاد
با خود آن دم که جهادیش نماند
مرکب جهد سوی اعدا راند
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۷۱ - حکایت دیده وری که به چشمی که در وقت وداع محبوب نگریست بعد از ملاقات به جمال وی ننگریست
لیک یک دیده او اشک فشاند
وان دگر زآتش دل خشک بماند
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۸۲ - عقد بیست و پنجم در فتوت که بار خود از گردن خلق نهادن است و زیر بار خلق ایستادن
هر چه خندان بدهد نتواند
که دگر گریه کنان نستاند
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۸۶ - حکایت کعبه روی که به سبب راستی از کید ناراستی برست و آن ناراست به برکت راستی وی به راستان پیوست
سال دیگر به جهان دست فشاند
در پی او به حرم راحله راند
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۹۱ - عقد بیست و هشتم در بذل و جود که اول آن اعطای درهم و دینار است و آخر آن بذل وجود
صید گر دانه که می افشاند
می کند حیله که جان بستاند
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۹۷ - عقد سی ام در تواضع که شاخ سربلندی شکستن است و بر خاک نیازمندی نشستن
سگ پی لقمه چو دم جنباند
عاقل آن را نه تواضع خواند
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۱۳۰ - ختم کتاب و خاتمه خطاب
گل کند خار به جا بنشاند
خار را خوبتر از گل داند
حزین لاهیجی » قطعات » شمارهٔ ۲ - داستان گاو و مسجد
یکی از اهل ورع، گاوی را
جانب مسجد آدینه بخواند
که بیا همره من تا مسجد
گاو از دعوت عابد درماند
گفت با خود که شگفتی ست شگرف
[...]