گنجور

مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۸۸

 

خط سیراب تو بر روی تو پیدا شد و شد

محضر حسن و جمال تو بدان سیر گواه

از رخ خوب تو آئینه بماند حیران

در خم زلف تو اندیشه بماند گمراه

غنچه در خال لب لعل تو افکند قبل

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۸۹

 

ای به بوسیدن خاک در چرخ آسایت

جویبار فلک و اخضر گردون تشنه

تیغ سیراب تر سبز تو با آنهمه آب

روز و شب هست به خون یا به شبیخون تشنه

تشنه شربت مرگ است عدو تا تیغت

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۹۸

 

صاحبا بنده همه ساله چنین می خواهد

که زحال من و اتباع تو باشی آگاه

لیکن از بهر صداعی که مبادت هرگز

زحمت بارگهت می ندهد جز گه گاه

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۱۳

 

قصد کردی به تصنع ز حسد در حق من

یعنی از سامری آموخته ام حیله گری

من ندانستم با اینهمه استادی تو

که در این کار ز خر خرتر و از سگ بتری

من توانم که جزای بد تو بد نکنم

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » معمیات » شمارهٔ ۱۰

 

دلبری دارم و هر کس که بود همنامش

دولتی گردد و از بخت برآید کامش

پنج حرف است و شمارش صد و پنجاه بود

به حساب جمل ار جمع کنی ارقامش

چار از آن هست یکی جامه دیبای نفیس

[...]

مجد همگر
 
 
۱
۲