گنجور

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۹ - در مدح حسین بن حسن گوید

 

پسرا بو که مرا باز فراموش کنی

وین دل تنگ چو آتشکده پر جوش کنی

بازی روبه از آن چشم چو آهو چه دهی

تا مرا خفته و بیدار چو خرگوش کنی

حلقه حلقه است سر زلف تو آخر چه شود

[...]

سید حسن غزنوی
 

سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴

 

یاری آن است که زهر از قبلش نوش کنی

نه چو رنجی رسدت یار فراموش کنی

هاون از یار جفا بیند و تسلیم شود

تو چه یاری که چو دیگ از غم دل جوش کنی

علم از دوش بنه ور عسلی فرماید

[...]

سعدی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۵۹

 

شادکی گردم اگر درد دلم گوش کنی

نشنوی به که کنی گوش و فراموش کنی

مژه بر هم مزن ای دیده که نتوانم دید

که تو با عکس رخش دست در آغوش کنی

ابوالحسن فراهانی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳۴

 

وقت آنست که پاکوبی و می نوش کنی

شادی آری و غم رفته فراموش کنی

جامه عاریت سلطنت از تن بنهی

کسوت فقر از زیب برو دوش کنی

صوفی آسا بسماع آئی چون اشتر مست

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۸

 

شود آیا که ز ما حرف وفا گوش کنی

مهربان باشی و بیداد فراموش کنی

پرتو روی تو بگرفت جهان، پرده بهل

مگر این آتش پر مشعله خاموش کنی

بی خود از باده دوش استی و ما هشیاران

[...]

افسر کرمانی
 
 
sunny dark_mode