اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴۰
دو ضعیفیم من و سایه در آنراه شدن
گه منم باز پس از سایه و گه سایه ز من
ایکه چون سایه مرا مهر تو برداشت ز خاک
چونکه بر داشتیم باز به خاکم مفکن
هرچه خواهی بکن آزار دل زار مکن
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » شمارهٔ ۴۲
خیز ای ناقه دوران روش گردون تن
که چو بدرت کف پا هست هلالت گردن
ای چو دوران روشت لیک نه بیرحم چو او
هر کرا دید غریبست رسانده بوطن
تویی آن بادیه پیمای بیابان پرورد
[...]
شیخ بهایی » کشکول » دفتر چهارم - قسمت دوم » بخش چهارم
روی را پاک بشوی عیب بر آئینه منه
نقد خود را سره کن، عیب ترازوی مکن
شیخ بهایی » کشکول » دفتر پنجم - قسمت دوم » بخش دوم - قسمت اول
اهل عصیان به تولای تو گر تکیه کنند
معصیت ناز کند روز جزا بر غفران
فصیحی هروی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۲ - در منقت علیبن موسیالرضا علیهالسلام
لیک حاشا که تواند بردم زین گلشن
همه صرصر شود ار این فلک شعبده فن
ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷
راست چون دانه که برتابه گرم اندازی
برجهد هر دم از روی زمین کوه گران
ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷
گر کسی نسبت خورشید به معشوق کند
همه عمر شود عاشق از دور و گردان
ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷
تا برون آید کانون هوا گرمی خور
شعله را روی سیه گردد مانند دخان
ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷
این چنین کاب شده کرم عجب نبود اگر
با سمندر نکند ماهی تبدیل مکان
ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷
گرمی مهر رسید است به حدی که کنون
می کند حربا چون شب پره زورخ پنهان
ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷
چون فتیله که کسی بر سر داغی سوزد
تیر می سوزد، از گرمی پیکان انسان
ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷
خلق را اکنون خاصیت ماهست درست
که ز نزدیکی خورشید رسدشان نقصان
ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷
زند زآنند خلایق که ز گرمی هوا
ملک الموت نیاید ز پی بردن جان
ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷
شخص از گرمی استاده به یک پای چو شمع
سایه اش بینی چون ماهی بر خاک طپان
ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷
نیست ممکن که نسوزد کسی از گرمی خور
گر رود بر فلک هفتم هم چون کیوان
ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷
بس که شد تافته از آتش خورشید فلک
وصفش اکنون بکبودی نبود جز بهتان
ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷
ساده لوحی که ندارد به فلک حرق روا
تا دگر نارد بر دعوی باطل برهان
ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷
گو بیا بنگر کز دیدن خورشید فلک
راست آن بیند کز دیدن مهتاب کتان
ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷
گر نه به گداختن موم بود حاجت کس
در ته آتش ناچارش سازد پنهان
ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷
دیدن اشیاء ممکن نبود مردم را
زان که سوزد چو جدا گشت نگاه از مژگان