گنجور

عمعق بخاری » دیوان اشعار » مقطعات و اشعار پراکنده » شمارهٔ ۲۰

 

سیرم از خوان سیه‌کاسه گردون، هرچند

قرص مِهر و مَهَم آرایش خوان می‌بینم

آنچنان خسته‌ام از دست خسیسان کامروز

مرهم از خستن شمشیر و سنان می‌بینم

۲ بیت
عمعق بخاری
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۷

 

در رخت می‌نگرم صورت جان می‌بینم

آنچه دل می‌طلبد پیش تو آن می‌بینم

روح را چهرهٔ تو نور یقین می‌بخشد

عقل را پیش دهانت به گمان می‌بینم

در میان از دهنت بیشتر از نامی نیست

[...]

۹ بیت
همام تبریزی
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۸۸۷

 

منم آخر که چنین بی تو جهان می بینم

نه خیال است همانا که چنان می بینم

هرچه در آینه ی رغبت دل می نگرم

نقش سودای تو بر صورت جان می بینم

تو مپندار که آن روی ز چشمم برود

[...]

۶ بیت
حکیم نزاری
 

شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۶

 

معنی حسن تو در صورت جان میبینم

عکس رخسار تو در جام جهان میبینم

دفتر حسن بتان را بنظر می دارم

از تو در هر ورقی نام و نشان میبینم

غمزه ایت را چو نظر میکنم از هر نظری

[...]

۹ بیت
شمس مغربی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » ملحقات » شمارهٔ ۱۸

 

من که خورشید جمال تو عیان می بینم

عکس روی تو ز مرآت جهان می بینم

منم آن رند که دایم ز خرابات جهان

شاهد حسن ترا جلوه کنان می بینم

مهر ذاتت که ز نورش دو جهان پیدا شد

[...]

۷ بیت
اسیری لاهیجی
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۶۱ - پیام

 

من درین خاک کهن گوهر جان می‌بینم

چشم هر ذره چو اَنجُم نگران می‌بینم

دانه‌ای را که به آغوش زمین است هنوز

شاخ در شاخ و برومند و جوان می‌بینم

کوه را مثل پر کاه سبک می‌یابم

[...]

۴ بیت
اقبال لاهوری