گنجور

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۱

 

مجلس ما دگر امروز به بستان ماند

عیش خلوت به تماشای گلستان ماند

می حلالست کسی را که بود خانه بهشت

خاصه از دست حریفی که به رضوان ماند

خط سبز و لب لعلت به چه ماننده کنی

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۸۲

 

هرکه مقصود و مُرادَش خور و خواب‌ست از عُمْر

حَیَوانی‌ست که بالاش به انسان مانَد

هرچه داری بِده و دولتِ معنی بِسِتان

تا چو این نعمتِ ظاهر بِرَوَد، آن مانَد

سعدی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۸

 

تاب رویت به فروغ مه تابان ماند

سر زلفت به شب تیرهٔ هجران ماند

گر به این قامت و رخسار به گلزار آیی

سرو پا در گِل و گُل سر به گریبان ماند

می زند لاف سکون عقل ولی چشم تواش

[...]

خیالی بخارایی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۹

 

گر بدین گونه سر زلف تو افشان ماند

هر چه مجموعه دل هاست پریشان ماند

چو درآید خم زلف تو به چوگان بازی

ای بسا گوی که در حسرت چوگان ماند

واقف از معنی خورشید ازل دانی کیست

[...]

فروغی بسطامی
 

ملک‌الشعرا بهار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴

 

راستی روی نکویش به گلستان ماند

خط و خالش به گل و سبزه و ریحان ماند

نه همینش دو رخ تازه بود، چون گل سرخ

که دهانش به یکی غنچهٔ خندان ماند

دستگاهی که در آنجا نبود حوروَشی

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مسمطات » سعدی

 

راستی دفتر سعدی به گلستان ماند

طیِّباتش به گل و لاله و ریحان ماند

اوست پیغمبر و آن نامه به فُرقان ماند

وانکه او را کند انکار، به شیطان ماند

ملک‌الشعرا بهار