گنجور

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۹ - وله ایضا

 

مردم چشم جهان بین پدر

آن که نادیده جهان رفت به خواب

غنچهٔ باغ جهان شاه علی

طفل نامجرم ایمن ز عذاب

کاندرین باغ ز خوشبوئی او

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۲ - وله ایضا

 

خان حاتم دل جم جاه که جبار جلیل

هرچه از بدو ازل داد باو نیکو داد

از زرو گنج ملوک آن که به صد بنده دهند

آن سخن سنج به یک بنده مدحت گو داد

بود از دولت آن مالک مملوک نواز

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۵ - وله ایضا

 

ای عطا پیشه که دریای سخا و کرمت

در تلاطم همه گوهر به کنار اندازد

محتشم کیست که مثل تو گران مقداری

بروی از خلق سبک روح گذار اندازد

چون به این لطف سرافراز شد اکنون آن به

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۲ - وله ایضا

 

ای کریمی که ز لطفت همه ذرات جهان

جرعهای کرم از جام عطا نوشیدند

نیست پوشیده که در مدح سلاطین قدیم

شعر را بهر طمع آن همه می‌کوشیدند

طمعی نیست مرا لیک ملولم که چرا

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۶ - وله ایضا

 

ای جوان بخت مدبر که در اصلاح امور

خرد پیر ز تدبیر تو شرمنده شود

در روا کردن حاجات شتابی داری

کز تو امسال روا حاجت آینده شود

هستی ای خسرو فرهاد لقب قابل آن

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵۲

 

عشقی آن نخل خرد پرور بستان سخن

که به سیل اجل از دهر برآمد بی‌خش

می‌شنیدم ز چپ و راست که عشقی

متفکر چو شدم بود همان تاریخش

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۹۱ - قطعه

 

ذوق مشکل که گذارد دو نفس زنده مرا

گر شود یک نفس آن گوهر نایاب ز من

از رخ و ابروی او روی نتابم به خدا

رو بتابند اگر قبله و محراب ز من

محتشم گر به رفاقت شود آن بت مهمان

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۰۵ - وله ایضا

 

ای جوان بخت سرافراز که بر خاک درت

خسرو تخت فلک سوده جبین صد باره

وی درم پاش سنی پیشه که بر اهل نیاز

بوده اهل کرمت قطره فشان همواره

هست شش ماه که از بهر دعا گوئی تو

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۱۵

 

شاعر خیره در اقلیم سخن می‌باشد

جان ستاننده ز اعدانه به تلخی به خموشی

گر بنابر غرضی گرچه نگوید هجوت

مدحت آن نوع بگوید که تو خود را بکشی

محتشم کاشانی
 
 
sunny dark_mode