گنجور

 
محتشم کاشانی

ای جوان بخت مدبر که در اصلاح امور

خرد پیر ز تدبیر تو شرمنده شود

در روا کردن حاجات شتابی داری

کز تو امسال روا حاجت آینده شود

هستی ای خسرو فرهاد لقب قابل آن

که شود خسرو اگر زنده تو را بنده شود

مهر هر صبح گه از بهر سرافرازی خویش

بعد صد سجده به پای تو سرافکنده شود

سرورا در دلم از قلبی بد سودایان

هست خاری که به لطف تو مگر کنده شود

در صفاهان زری از من شده افشانده به خاک

همچو آن مرده که اجزاش پراکنده شود

نام مبلغ نبرم کز من کم همت اگر

بشنود همت والای تو در خنده شود

به مسیحائیت اقرار کنم در همه کار

اگر از سعی تو این مردهٔ من زنده شود

 
 
 
ناصر بخارایی

گر چو پسته دهن تنگ تو در خنده شود

پسته را پوست ز تن پیش تو برکنده شود

چون ببیند قد و بالای تو را نیست عجب

سرو آزاد به جان و دل اگر بنده شود

جانم آن دم که ز رخ پردهٔ تن بردارد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه