گنجور

صفایی جندقی » دیوان اشعار » نوحه‌ها » شمارهٔ ۳۹

 

خصم جان کوکب تو دشمن تن اختر ما

رنج قتل اول تو خواری بند آخر ما

دل نهاد از تو به دوری تن غم پرور ما

ما برفتیم و تو دانی و دل غم خور ما

بخت بد تا به کجا می برد آبشخور ما

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » نوحه‌ها » شمارهٔ ۴۳

 

دل همی خواست که ریزد سر و جان در پایت

اینک اندر پی خون تیغ به کف اعدایت

رخصت حرب گر از آن لب جان بخشایت

سر تسلیم نهادیم به حکم و رایت

تا چه اندیشه کند رای جهان آرایت

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » نوحه‌ها » شمارهٔ ۴۴

 

دیدی آخر که فلک ریخت چه خاکی به سرم

کز سر نعش تو باید نگران درگذرم

اینک از کوی تو پیش آمده راه سفرم

می روم وز سر حسرت به قفا می نگرم

خبر از پای ندارم که زمین می سپرم

[...]

صفایی جندقی
 
 
sunny dark_mode