گنجور

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴ - جنت کوی او

 

زلف دلدار من، ای سلسله ها گشته اسیرت

هر شکن دام دلی چند ز برنا و ز پیرت

گر تو همخوابه آهوی تتاری ز چه دایم،

طوع طوق آمده همچون دل ما گردن شیرت

نیستی صبح که هم تیره بود روی و روانت

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷

 

روی پاک تو، در آیینه ادراک افتاد

که ز آلودگی، آیینه ما پاک افتاد

ای کمان ابروی،‌از این عیش نگنجم در پوست

که گذر، تیر تو را، بر جگر چاک افتاد

حاصل عمر من، ار سوخته عشقت، چه عجب

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۳

 

ای که بی کام لبت یک نفس آرام ندارم

روزگاری است که کامی من ناکام ندارم

تا خیال دو لبت ساغر و صهبای من آمد،

باده جز لخت دل خون شده در جام ندارم

با تو گر من بنشینم چه غم از طعنه مردم

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۱

 

غیر آن زلف پر از سلسله زنجیر ندارم

من دیوانه در آن مرحله تدبیر ندارم

من که ویرانه گنج لب یاقوت تو باشم،

شادمانم که سر منت تعمیر ندارم

من که بر تن زره از حلقه زلف تو بپوشم

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۶

 

ای صبا از ره یاری سوی یارم گذری کن

دمی از حال دل غمزده او را خبری کن

کای طبیب دل بیمار، بر خسته خویش آی

بعیادت قدمی نه، به عنایت نظری کن

کف آبی به دل سوخته غمزده ای زن

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۳

 

بهار آمد و در باغ، لاله شد چو پیاله

خوش است در کف ساقی، پیاله غیرت لاله

تو نیز می به قدح ریز و خوی به لاله عارض

کنون که ابر به رخسار لاله، ریخته ژاله

فروخت گل، رخ و افروخت، سرو قامت موزون

[...]

افسر کرمانی
 
 
sunny dark_mode